روزمرگی ها همچنان
- ۰ نظر
- ۱۵ مهر ۹۷ ، ۱۹:۴۹
یکی از اشتباهات اینه که لحظه های احساسیتون رو با منطق قاطی کنید! منظورم این نیست که منطقی تصمیم بگیرید که احساسی نشید ، نه! منظورم اینه که منطقی تصمیم نگیرید که احساسی بشید!!!! منطقی که نمیشه احساسی شد نه؟ پس این یعنی یکی تصمیم میگیره نمایش بازی کنه ! خب اگه اینکار رو کردید حداقل دیگه این رو بعدا به طرف مقابلتون نگید چون اون اگه اونا رو باور کرده باشه داغون میشه چون اون اگه دلی جلو اومده باشه له میشه چون اون اگه قبلا همچین چیزی حتی به ذهنش نرسیده بود بی اعتماد میشه . آدما بدون اعتماد حس خونه ی لب دریا رو دارن .... تو خونه لب دریا نمیشه راحت خوابید میشه؟؟؟ نذارید با شما بودن مثل خونه لب دریا باشه چون خونه لب دریا هرچقدر خوشگل هرچقدر زیبا هرچقدر بی نظیر یه روز بلاخره ترس از خراب شدنش ترس از نابود شدنش اون رو متقاعد میکنه که از اون خونه بره .
دراز کشیدم به پهلو ، تاریکی و سکوت بعد از نصفه شبه، هیچ صدایی به جز صدای نفس های آروم عماد نیست .اون تخت کنارم خوابیده , کمی جا به جا میشم سرم بیشتر توی بالشت ، بین موهای نم دارم فرو میره، موهام هنوز بوی خوشایند شامپو میدن خواب بعد از دوش همیشه برام لذت بخش بوده اما چیزی توی دلم هست که تلخیش شیرینی خواب پشت پلک هام رو گرفته. چشم هام رو میبندم و عجیب هوس شنا میکنم هوس بی وزنی روی آب. که به پشت بخوابم و آب مدام تا پشت پلکهام بیاد و عقب بره , صداهای دور و برم دوررر و گنگ شن . من چشم هام رو ببندم و انگار از همه چی دورم ،جدام، رهام . بعد فکرهای آشوب توی مغزم از توی گوش هام ، نشت کنه بیرون، توی آب . من هی سبک شم و هی راحت شم و هی آروم شم و هی ...
پ ن : فردا تعطیلات آخر هفته س یک هفته از اولین روزی که مدرسه رفتم میگذره انگار هزار تا بچه ی قد و نیم قد مدام توی سرم میگن “خانم معلم” .... مغزم ارور داده
تقریبا سی و دو بار فرق بین خط محنی و صاف و شکسته رو توضیح دادم با خمیر بازی و نقاشی و کاردستی تهش یکی پرسید خط منحنی یعنی چی؟ :|
میگم آ مثل آرزو ، آ مثل آب ، آ مثل؟ میگه زنبور ! :|
سرماخوردگی کلافه م کرده ولو میشم رو تخت و نیم ساعت برای ریکاوری و بعدش شروع پارت دوم مسئولیتهای من.
دیروز چلو گوشت بود پریروز ته چین مرغ امروز ؟؟ عدس پلو . برنج و عدس رو تو دوتا قابلمه جدا میذارم بپزن
کابینت دارو ها رو مرتب میکنم داروهای تاریخ مصرف گذشته میرن تو سطل . عدس و برنج و باهم قاطی میکنم میذارم دم بکشه . لباسهای عماد رو میزنم رو چوب رختی ، عماد خوابیده . دهنش آفت زده اونم ۵تا یه جا. میخوام جارو بکشم نگام میوفته به خودم توی آینه !!! این منم؟ رنجور و بیمارگونه و درهم و قاطی پاتی؟ جارو برقی رو میذارم سر جاش و میرم حموم .جارو بمونه برای روزهای بعد ؛ حالا نوبت دوش آب گرمه :) پیرهن چین چینی میپوشم و یه دستی رو سر و روم میکشم . حالا بهتر شدم ! آب لیمو میگیرم با عسل و آب قاطی میکنم . میشه یه پارچ شربت عسل . پیاز رو تفت میدم بعد کشمش . ماست رو دلال میزنم . نهار آماده س .
فردا مامان اینا شام میان خونمون میخوام لازانیا درست کنم با چیز کیک و چلو گوشت ...
تنم درد میکنه .... سرفه میکنم ... شیر داغ و دارچین مثل مرهم آرومم میکنه ... هوا ابریه... لحاف رو میکشم تا زیر چونه و چشام سنگین میشه.
خسته ام. خسته ی جسمی . پاهام درد میکنه اما سرم نه. دراز کشیدم رو مبل مقابل تلویزیون و طعم خامه داغ نسکافه آب میشه زیر زبونم و فکرم جایی تو مدرسه میچرخه. هیچ فکرش رو نمیکردم بودن با بچه ها اینقدر برام لذت بخش باشه . هیچ وقت تو موقعیتش نبودم که بفهمم میتونم زبون بچه ها رو اینقدر خوب بفهمم . بچه ها خیلی زود ارتباط میگیرن و من وقتی مدیر گفت “اگه قراره بیای ، تا آخر باید بیای، چون بچه ها وابسته میشن “اصلا حرفش رو نفهمیده بودم ؛ دو روز زمان خیلی کمیه برای اینکه کسی به کسی وابسته شه، ولی بچه ها تو همین مدت کم میتونن ارتباط بگیرن و دل ببندن ، باید بچشی تا بفهمی کوچولوی شیش ساله ایی که یهو میاد دستاش رو دور کمرت قلاب میکنه و خودش رو میچسبونه بهت ، چه لذتی داره . من وابستگی و دلبستگی رو تو چشمای پاکشون حرکات بی شیله پیله شون میتونم ببینم چه اونی که یهو میاد بغلم میکنه چه اونی که میگه دوست دارم چه اون یکی که وقتی وایسادم یواشکی دستم رو میگیره چه اونی که هیچ نمیتونه احساسش رو ابراز کنه و همه اینها تنها بخاطر اینه که وقتی چیزی میگن من دستم رو میکشم لای موهاشون لبخند میزنم و به کودکانه ترین و نامفهوم ترین جملاتشون واکنش نشون میدم جوری که انگار جالب ترین حرف ممکنه. تنها بخاطر اینه که شیطنت شون کلافه م نمیکنه داد نمیزنم سرشون. باهاشون سوار سرسره میشم ، سوار الوکلنگ ، تو استخر توپ سر به سرشون میذارم . ساختمون میسازم باهاشون و از اینکه آجر ها رو اونقدر میچینیم رو هم که بره تا سقف پا به پاشون هیجان زده میشم و موقع ریختن آجر ها میزنم زیر خنده. شعر میخونیم دست میزنیم باهم خوش میگذرونیم ...برای با بچه ها بودن باید مثل بچه ها بود همین .
استخون گاو رو اگه شب تا صبح تو دیگ بجوشونی آب استخون گاو بدست میاد ... پنج کیلو آب استخون گرفتم الان خسته آم خیلی خسته ...
. بدو بدو حاضر شدم برای مهمونی، آخه ثمین از دانمارک برگشته.
تو تست نوشته بود ترجیح میدید استراحتتون رو چطور بگذرونین تنهایی یا تو مهمونی؟
صبح ساعت هفت بود که از خواب بیدار شدم تا به سرویس سر صبح دانشگاه برسم . تا بتونم استاد رو ببینم و در مورد ارشد مشورت کنم و تا دوازده برگردم . دوازده برگردم که بتونم برم پیش حنفی و تکلیف کلاس های مدرسه مشخص شه.
من ترجیح میدم بعد شستن اون همه ظرف و بسته بندی آب استخون و تمیز کردن آشپزخونه ، اونم بعد بدو بدوی صبح تا ظهر بگیرم بخوابم !
حالا تو استپ م با لباسهای مهمونی میرم پیش ثمین ! ما اوقات استراحتمون رو خودمون انتخاب نمیکنیم
هیچ وقت فکر نمیکردم معلم شم ! حالا تو سالن منتظرم زنگ بخوره و بلاخره معلوم شه کدوم کلاس مال منه! قراره یه سال با سی تا پسر بچه ۶ساله سرو کله بزنم ! خدا به داد برسه !!!
گفتم قصد داریم نی نی دار شیم؟ قبلش باید ۱۲کیلو لاغر کنم چون بارداری۱۲کیلو رو وزن میاره. امروز اولین روزه رژیمه!
گفتم میخوام ارشد بخونم ؟ امروز صبح رفتم دانشگاه با استادم کلی حرف زدم تهش راضیم کرد همین بیوالکتریک رو ادامه بدم منابع ارشد هم ازش گرفتم . حالا باید کجا برم؟ مدرسان شریف! چی؟! مدرسان شریف!
پ ن : بخاطر مدرسه مجبورم کلاسای زبان رو عصر برم ☹️ نقاشی رو پنجشنبه ها صبح :/ !!
خوبه تا این حد شلوغ بودن ؟؟؟؟
سلام
من برگشتم ...طبق معمول بشور و بساب و البته به دور از چشم عماد جارو کردم هممممه جا رو 😋 عماد وقتی فهمید افکار شومی برای جاروبرقی دارم قسم میخورد که بخدااااااا بعد تو من قدم تو خونه نذاشتم وی گریه کنان بر تمیزی سوراخ سنبه ها شهادت داد آمااااا .... من منتظر موندم نامبرده از خونه بیرون بره 😈و سرررررریع همه جا رو جارو کردم حالا... خونه ایی داریم که کوکب خانم باید جلوش لنگ بندازه 😋
گفته بودم عاشق پیرهنم؟ من کلی پیرهن دارم . از وقتی یادم میاد دوست داشتم تو خونه خودم همیشه پیرهن بپوشم . گل گلی خال خالی چین چینی ساده بلند کوتاه .... دیروز یه پیرهن خوشگل دیگه خریدم که کلی بهم میاد از دیروز که خریدم یه کله تنمه 😋 ایضا من عاشق لباس زیرم 🙈 واسه همین کلی لباس زیر و لباس خواب دارم انواع مدل ها و رنگ ها ولی بیشتر واسه روز مره از جنس پنبه بدون رنگ استفاده میکنم چون اینا مواد شیمیایی ندارن واسه بدن مفیدن . یه ست بچه گونه از همین لباس پنبه ایی ها دارم ایشالا واسه نی نی آینده 🙈🙈 آخه در آینده نزدیک قصد نی نی دار شدن داریم 😍
از دیگر علایق بنده ماگ هستش یعنی من عاشق فنجان و لیوان و ماگ م 😶 یه مدت عاشق کیف بودم حالا ماگ و پیرهن و لباس زیر !
خداروشکر عماد به ساز علایقم میرقصه...
رابطه مون چطوره ؟ نگفتم رفتیم پیش مشاور تازه؟ آرررره رفتیم بعد شنیدن حرفامون گفت بیاید فکر کنیم برای یه مدت نمیخوایم مشکلاتمون رو حل کنیم پسسسسسسس وقتی از چیزی ناراحتید مطرحش نکنید ! مرد خونه نون نخرید؟ نگو! خانم خونه غذا نپخت؟ نگو! برو تو یه دفترچه دلخوریت رو بنویس . اصلا نق نزن کنایه نیا اخم نکن تخم نکن فقط بنویس بعد بیست روز دوباره بیاید مشاوره . بذارید بیست روز بینتون آتش بس باشه . بیست روز دعوا نداشته باشین بیست روز صلح باشه .... اینجوری مجال پیدا میکنین احساساتتون شروع به ترمیم کنه
دوم اینکه سر موضوعات بی اهمیت بهم نمیپرین ، سوم اینکه صبر یاد میگیرین .... فعلا بریم ببینیم چی میشه ...
فعلا اوضاع خوبه !
تو این ماه عزیز من رو از دعاهاتون بی نصیب نکنین
راستی همه تون رو تو حرم آقا دعا کردم
یه روز میام مفصل از مشهد مینویسم