طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

یک من شوکه !

دوشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۷ ب.ظ

عماد ) وفا برو ساک ببند 

من) چی؟ 

عماد) ساک دیگه ! چمدون  ! 

من) کجا؟!!!! 

عماد ) چیکار داری کجا تو چمدونتون رو ببند، البته چمدونمون رو ببند 

من) چقدر یهویی!!! کجا میریم ؟ کی میریم؟ 

عماد) فردا میریم . دیگه با بقیه ش کاری نداشته باش.


 اون میره حموم تا صورتش رو اصلاح کنه .

وایسادم جلو در حموم .

 اون بی تفاوت صورتش رو اصلاح میکنه و من هاج و واج نگاه میکنم.

 صدای ریش تراش باعث میشه بلند تر حرف بزنم میپرسم : خب من بلاخره باید بدونم چه جور ساکی باید ببندم؟ با هواپیما میریم ماشین میریم ، دور میریم نزدیک میریم چند روز میریم ؟

نگاش به آینه س اونم بلند تر میگه : تو فقط چهارشنبه رو به مدیر بگو نیستی ، اونجایی که میریم سرد نیس لباس کلفت ور ندار...بر میگرده  سمتم :  چیه؟ چرا وایسادی ساعت یازده و نیم شبه ها! فردا از مدرسه برگشتی راه میوفتیم وقت نداری برو ساک رو ببند. 

گیج و ویج میرم سمت اتاق که میگه : راستی مایو یادت نره ، چه اونی که باهم وقتی میریم استخر میپوشی چه اونی که استخر عمومی میری . جفتشون رو  ور دار 


حالا من دارم به مقصد نامعلومی ساک میبندم واقعا شوکه م ! بیشتر از این شوکه م که نکنه همه این پچ پچ های عجیب غریب این چند روزه اش به همین سفرمون مربوط باشه؟! 

ولی ته دلم یه هیجان خاصی دارم درست مثل کسی که یه کادو بزرگ تو دستشه و دل تو دلش نیس بدونه چی توشه :)) 

واقعا نمیتونم حدس بزنم کجا میخوایم بریم !!!  

  • Vafa 1192

به کدامین گناه؟؟

دوشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۳:۰۹ ب.ظ

تو مسیر آرایشگاهم 

راننده تاکسی مردی بیست و چند ساله بنظر میرسه شاید هم سی ساله 

وسط حرفاش میگه ارشد عمرانه از دانشگاه خواجه نصیر! 

سازه های فولادی کار میکرده 

حالا اونه و یه پیکان قراضه ! 

کی مسئوله؟ کی باید جواب بده؟ 

همه باید پزشک شن یا از گشنگی بمیرن؟ 

این مملکت صنعت نمیخواد ؟ تکنولوژی نمیخواد ؟ !!!!! 

کی باید جواب حیف شدن روزهای جوونی و برباد رفتن آرزوهامون رو بده؟

اونی  که فلان درصد بودجه رو صرف واردات میکنه و دیگه بودجه ایی برای صنعت نمیمونه ؟؟؟؟

اونی که  از طرح ها و ایده ها حمایت نمیکنه؟؟؟

اونی که با مدیریت گندش کاری که سود دلالی از تولید بیشتر باشه؟؟؟ 

کی بیشتر مقصره؟؟؟ 


  • Vafa 1192

روزمرگی ها همچنان

يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۴۹ ب.ظ
جمعه تولدمه 
بیست و شش سالگی 
هرسال به این فکر میکنم که شناسنامه من یک دروغ تکراریست 
هنوز تا متولد شدن مجالم هست ...
....
رفتیم مشاوره 
صندلی هامون رو گذاشت رو به روی هم 
گفت بگو ... روزی رو تعریف کن که ناراحت شدی... حست رو بعد اونروز بگو ....انتظارت رو بگو 
حالا عماد باید به جای جواب دادن حرفای من رو دقیقا عین به عین تکرار میکرد ...
بعد من باید میگفتم چند درصد از حرفام رو درست تحویل داده
حالا نوبت عماد بود اون باید تعریف میکرد و من گوش میکردم
ما گوش میکردیم که بشنویم نه اینکه جواب بدیم .... 
این تکنیک دومه ! همچنان نباید در مورد مسائلی که ناراحتمون میکنه حرف بزنیم 
...... 
عماد سرما خورده عین من
اون  سرش تو گوشی و پچ پچ های مشکوکه 
من سرم تا ظهر تو مدرسه گرمه ظهر به بعد کارهای خونه 
دلم اما میگیره از کارهای پنهانی عماد .... نمیدونم چیکار داره میکنه 
دلم غصه داره 
.......
زهرا دماغش رو عمل کرده .... فردا باید برم دیدنش 
.....
فردا کلاس زبانم شروع میشه 
.....

  • Vafa 1192

یکی از اشتباهات اینه که لحظه های احساسی‌تون رو با منطق قاطی کنید! منظورم این نیست که منطقی  تصمیم بگیرید که احساسی نشید ، نه! منظورم اینه که منطقی تصمیم نگیرید که احساسی بشید!!!! منطقی که نمیشه احساسی شد نه؟ پس این یعنی یکی تصمیم میگیره نمایش بازی کنه ! خب اگه اینکار رو کردید حداقل دیگه این رو بعدا به طرف مقابلتون نگید چون اون اگه اونا رو باور کرده باشه داغون میشه چون اون اگه دلی جلو اومده باشه له میشه چون اون اگه قبلا همچین چیزی حتی به ذهنش نرسیده بود بی اعتماد میشه . آدما بدون اعتماد  حس خونه ی لب دریا رو دارن .... تو خونه لب دریا نمیشه راحت خوابید میشه؟؟؟ نذارید با شما بودن مثل خونه لب دریا باشه چون خونه لب دریا هرچقدر خوشگل هرچقدر زیبا هرچقدر بی نظیر یه روز بلاخره ترس از خراب شدنش ترس از نابود شدنش اون رو متقاعد میکنه که از اون خونه بره . 

  • Vafa 1192

شنا

پنجشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۳:۵۱ ب.ظ

دراز کشیدم به پهلو ، تاریکی و سکوت بعد از نصفه شبه، هیچ صدایی به جز صدای نفس های آروم عماد نیست .اون تخت کنارم خوابیده ,  کمی جا به جا میشم سرم بیشتر توی بالشت ، بین موهای نم دارم فرو میره، موهام هنوز بوی خوشایند شامپو میدن خواب بعد از دوش همیشه برام لذت بخش بوده اما چیزی توی دلم هست که تلخیش شیرینی خواب پشت پلک هام رو گرفته. چشم هام رو میبندم و عجیب هوس شنا میکنم هوس بی وزنی روی آب. که به پشت بخوابم و آب مدام تا پشت پلکهام بیاد  و عقب بره , صداهای دور و برم دوررر و گنگ شن . من چشم هام رو ببندم و انگار از همه چی دورم ،جدام، رهام . بعد  فکرهای آشوب توی مغزم از توی گوش هام ، نشت کنه بیرون، توی آب . من هی سبک شم و هی راحت شم و هی آروم شم و هی ... 


پ ن : فردا تعطیلات آخر هفته س یک هفته از اولین روزی که مدرسه رفتم میگذره انگار هزار تا بچه ی قد و نیم قد مدام توی سرم میگن “خانم معلم” .... مغزم ارور داده 

  • Vafa 1192

زیر لب میگم be hero !

سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۴:۳۰ ب.ظ

تقریبا سی و دو بار فرق بین خط محنی و صاف و شکسته رو توضیح دادم  با خمیر بازی و نقاشی و کاردستی تهش یکی پرسید خط منحنی یعنی چی؟ :| 

میگم آ مثل آرزو ، آ مثل آب ، آ مثل؟ میگه زنبور ! :| 



سرماخوردگی کلافه م کرده ولو میشم رو تخت و نیم ساعت برای ریکاوری و بعدش شروع پارت دوم مسئولیتهای من. 

دیروز چلو گوشت بود پریروز ته چین مرغ  امروز ؟؟ عدس پلو . برنج و عدس رو تو دوتا قابلمه جدا میذارم بپزن 

کابینت دارو ها رو مرتب میکنم داروهای تاریخ مصرف گذشته میرن تو سطل . عدس و برنج و باهم قاطی میکنم میذارم دم بکشه . لباسهای عماد رو میزنم رو چوب رختی ، عماد خوابیده . دهنش آفت زده اونم ۵تا یه جا.  میخوام جارو بکشم نگام میوفته به خودم توی آینه !!! این منم؟ رنجور و بیمارگونه و درهم و قاطی پاتی؟ جارو برقی رو میذارم سر جاش و میرم حموم .جارو بمونه برای روزهای بعد ؛ حالا نوبت دوش آب گرمه :) پیرهن چین چینی میپوشم و یه دستی رو سر و روم میکشم . حالا بهتر شدم ! آب لیمو میگیرم با عسل و آب قاطی میکنم . میشه یه پارچ شربت عسل . پیاز رو تفت میدم بعد کشمش . ماست رو دلال میزنم . نهار آماده س . 


فردا مامان اینا شام میان خونمون  میخوام لازانیا درست کنم با چیز کیک و چلو گوشت  ... 


تنم درد میکنه .... سرفه میکنم ... شیر داغ و دارچین مثل مرهم آرومم میکنه ... هوا ابریه... لحاف رو میکشم تا زیر چونه و چشام سنگین میشه. 

  • Vafa 1192

این عین دوپینگه

سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۷ ق.ظ

من یک عدد خانم معلم سرماخورده ی آمپول نوش جان کرده با سی و دو عدد فندق ! 

اونا خمیر بازی میکنن و من صبحانه میخورم 

صبحانه میخورم که یکی از بچه ها برام گل میاره و این عین دوپینگه 

  • Vafa 1192

شرح حال

يكشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۴:۲۹ ب.ظ

خسته ام. خسته ی جسمی . پاهام درد میکنه اما سرم نه. دراز کشیدم رو مبل مقابل تلویزیون و طعم خامه داغ نسکافه آب میشه زیر زبونم و فکرم جایی تو مدرسه میچرخه. هیچ فکرش رو نمیکردم بودن با بچه ها اینقدر برام لذت بخش باشه . هیچ وقت تو موقعیتش نبودم که بفهمم میتونم زبون بچه ها رو اینقدر خوب بفهمم . بچه ها خیلی زود ارتباط میگیرن و من وقتی  مدیر گفت “اگه قراره بیای ، تا آخر باید بیای،  چون بچه ها وابسته میشن “اصلا حرفش رو نفهمیده بودم ؛ دو روز زمان خیلی کمیه برای اینکه کسی به کسی وابسته شه، ولی بچه ها تو همین مدت کم میتونن ارتباط بگیرن و دل ببندن ، باید بچشی تا بفهمی کوچولوی شیش ساله ایی که یهو میاد دستاش رو دور کمرت قلاب میکنه و خودش رو میچسبونه بهت ، چه لذتی داره . من وابستگی و دلبستگی رو تو چشمای پاکشون حرکات بی شیله پیله شون میتونم ببینم چه اونی که یهو میاد بغلم میکنه چه اونی که میگه دوست دارم چه اون یکی که  وقتی وایسادم یواشکی دستم رو میگیره چه اونی که هیچ نمیتونه احساسش رو ابراز کنه و همه اینها تنها بخاطر اینه که وقتی چیزی میگن من دستم رو میکشم لای موهاشون لبخند میزنم و به کودکانه ترین و نامفهوم ترین جملاتشون واکنش  نشون میدم جوری که انگار جالب ترین حرف ممکنه. تنها بخاطر اینه که شیطنت شون کلافه م نمیکنه داد نمیزنم سرشون. باهاشون سوار سرسره میشم ، سوار الوکلنگ ، تو استخر توپ سر به سرشون میذارم . ساختمون میسازم باهاشون و از اینکه آجر ها رو اونقدر میچینیم رو هم که بره تا سقف پا به پاشون هیجان زده میشم و موقع ریختن آجر ها میزنم زیر خنده. شعر میخونیم دست میزنیم باهم خوش میگذرونیم ...برای با بچه ها بودن باید مثل بچه ها بود همین . 

  • Vafa 1192

من اگه به خودم بود میگرفتم میخوابیدم

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۴:۳۴ ب.ظ

استخون گاو رو اگه شب تا صبح تو دیگ بجوشونی آب استخون گاو بدست میاد ... پنج کیلو آب استخون گرفتم  الان خسته آم خیلی خسته ...

 . بدو بدو حاضر شدم برای مهمونی، آخه ثمین  از دانمارک برگشته.

تو تست نوشته بود ترجیح میدید استراحتتون رو چطور بگذرونین تنهایی یا تو مهمونی؟ 

صبح ساعت هفت بود که از خواب بیدار شدم  تا به سرویس سر صبح دانشگاه برسم .  تا بتونم استاد رو ببینم و در مورد ارشد مشورت کنم  و تا  دوازده برگردم . دوازده برگردم که بتونم برم پیش حنفی و تکلیف کلاس های مدرسه مشخص شه.

من ترجیح میدم بعد شستن اون همه ظرف و بسته بندی آب استخون و تمیز کردن آشپزخونه ، اونم بعد بدو بدوی صبح تا ظهر بگیرم بخوابم ! 

حالا تو استپ م با لباسهای مهمونی میرم پیش ثمین ! ما اوقات استراحتمون رو خودمون انتخاب نمیکنیم 

  • Vafa 1192

منه این روزا

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۲ ب.ظ

هیچ وقت فکر نمیکردم معلم شم ! حالا تو سالن منتظرم زنگ بخوره و بلاخره معلوم شه کدوم کلاس مال منه! قراره یه سال با سی تا پسر بچه ۶ساله سرو کله بزنم ! خدا به داد برسه !!! 

گفتم قصد داریم نی نی دار شیم؟ قبلش باید ۱۲کیلو لاغر کنم چون بارداری۱۲کیلو رو وزن میاره. امروز اولین روزه رژیمه! 

گفتم میخوام ارشد بخونم ؟ امروز صبح رفتم دانشگاه با استادم کلی حرف زدم تهش راضیم کرد همین بیوالکتریک رو ادامه بدم منابع ارشد هم ازش گرفتم . حالا باید کجا برم؟ مدرسان شریف! چی؟! مدرسان شریف! 


پ ن : بخاطر مدرسه مجبورم کلاسای زبان رو عصر برم ☹️ نقاشی رو پنجشنبه ها صبح :/ !! 


خوبه تا این حد شلوغ  بودن ؟؟؟؟ 

  • Vafa 1192