طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

ری والوینگ در

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۱۲ ب.ظ

لطفا متن را با آهنگ revolving door  بخوانید

ری والوینگ دُر "پخش میشد و من کتابها رو مثل آینه ی دق چیده بودم جلوم و هی روی نت های چسبدار آر ای سی کلکتور و بیس و امیتر مینوشتم و هی میچسبوندم به در و دیوار میزم .هی نت چسبدار پر از حروف انگلیسی که یعنی جریان اونور در مقاومت اینور میشه فلان ... 

"ری والوینگ دُر" پخش میشد ،عماد برام پرتقال آورده بود و من به فایتر غذا میدادم و فکر میکردم به گلدونهای جدیدم


"ری والوینگ دُر " پخش میشد و عماد با دریل دیوار رو سوراخ میکرد... دریل فرو میرفت تو دیوار و انگار تو سرم ! ری والوینگ دُر گم میشد تو صدای دریل و من چشامو بسته بودم و فکر میکردم فایتر تصورش از صدای دریل و موسیقی ری والوینگ دُر چی میتونه باشه ؟؟ 

ری والوینگ در پخش میشد و من چشامو بسته بودم ، بوی چایی  ودارچین می پیچید زیر دماغم و من بی دلیل فرو میرفتم تو اون گوشه از گذشته که هایدی میدیدم و ده سال بیشتر نداشتم .



پ ن :دلم خواست هایدی ببینم و ده سال بیشتر نداشته باشم ! 

  • Vafa 1192

کوتاه نوشت

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ب.ظ
همه جا پر است از کوزه و گلدان های رنگی کوچک و بزرگ . آفتاب بعد از ظهر اردیبشهت است و برگها تازه سبز شده ی درختان کوزه کنان . من بین گلدان ها راه میروم و فکر میکنم چقدر خوب که بهار آمد.

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۲۰
  • Vafa 1192

میگرن

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ ق.ظ

دستم رو گذاشتم رو لبه ی دستشویی فرنگی و حس میکنم هر آن دل و روده م هم از دهنم میزنه بیرون .سرم در حد انفجار درد میکنه و این باعث تهوع میشه ، حالت تهوع سر درد رو بیشتر میکنه و این یک دور تسلسل . عماد در حموم رو میزنه و میپرسه میتونم در رو وا کنم؟ سیفون رو میزنم و سعی میکنم  پا شم . وایمیسم جلو رو شویی ،سیاهی ریمل ریخته زیر چشام و موهام از زیر شالی که پیچیدم دور سرم ریخته رو قسمتی از صورتم رو شونم . عماد در رو وا میکنه . نگاش میکنم ،نگاهم میکنه، تو دستش پتو مسافرتی داره . میرم سمتش میشینم روی زمین ،دقیقا روی فرش جلو در حموم .  پتو رو میپیچه دورم میشینه روی زمین . سرم رو تکیه میدم به سینه اش. فکر میکنم مهمه آدم کسی رو داشته باشه که تو بهم ریخته ترین حالت ممکن بتونه بره بغلش سرش رو بزنه رو سینش و حتی احساس آرامش بکنه .گرمای تنش صدای ریتمیک قلبش آروم ترم میکنه .

چقد طول میکشه ؟نمیدونم.زیر گوشم میگه بیا بریم رو تخت بخواب ،تا نتونی بخوابی سر دردت بهتر نمیشه .میگه مسواک بزن میوفتم رو تخت ،میگم بعدا میزنم،فکر میکنم بهتر شم حتما مسواک میزنم. سرم ذق ذق میکنه ،سرم رو فشار میدم رو بالشت ...این آخرین چیزیه که یادمه. 

.

پ ن:یک وقتهایی آدم میدونه این سر درد از اون سر درد ها نیس ، اما نمیدونه با کی و چرا لج میکنه که نه قرص میخوره نه استراحت میکنه ...چرا میذاره کارش به اینجا برسه؟چرا بعدش دکتر نمیره؟ ! 

میدونین آدم یه وقتایی به خودش مدیونه ... 

  • Vafa 1192

ابراهیم

شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ب.ظ

-)عماد دلخوری؟ 

-)بعدا راجع بهش حرف میزنیم ،بخواب

-)بابت چی حرف میزنیم

-)الان وقت مناسبی نیست

-) باشه

-) امروز کلا هرچی از من میپرسیدن تو جواب میدادی

-) سالار پرسید ماهی تون چیه ؟ من گفتم فایتر ،جز اون من حرف دیگه ایی زدم؟

-) نه

-) اون شد "کلا "هرچی از تو میپرسیدن من جواب میدادم؟!!!

-) ببخشید "کلا " نه !ولی خب...

-)بهتره بخوابیم.

-)یه بار تو مطب دکتر سین بودم میگف کلینیک دال یه سامانه پیامک گذاشته واسه انتقاد از پزشکا. میخوان پزشک ها رو تخریب کنن . گفت هیشکی ذاتا از انتقاد خوشش نمیاد.

-) راجع به انتقاد نمیتونم نظری بدم، اما هیشکی از ایراد گیری خوشش نمیاد

-)ایراد گیری!

-) وقتی از تمام بدو بدوی ١ظهر تا خود الان که ٢:٣٠شبه. از تمام مرتب کردن خونه و آشپزی و پذیرایی و دوباره مرتب کردن خونه ی بهم ریخته در حد انفجار ، وقتی از تمام روی خوش و گشاده و تعارفات و احترام های من اونم به مهمونایی که دوستات باشن و خودت میدونی دل خوشی ازشون نداشتم ،به جای تشکر و خسته نباشی به خاطر تمام خستگی های طول روزم ، "بعدا حرف میزنیم " نصیبم میشه ، وقتی از تمام اتفاقات روز فقط همون یه کلمه "فایتر" من که تو جواب سالار گفتم تو ذهنت مونده ! به این میگن ایراد گیری نه انتقاد. 

-) ببخشید حق با توه زمان نا مناسبی گفتم.

برمیگردم و پشتم رو میکنم بهش .آهسته میگم خواهش میکنم. و نمیتونم دلم نشکنه و نمیتونم أشکم نریزه . تمام تلاشم رو میکنم از صدای نفس هام نفهمه گریه میکنم . دلم نمیخواد الان باهاش حرف بزنم . میچرخه سمتم ، توی تاریکی اتاق دستشو میبره سمت چشام که مرطوبن.

-)وفا برگرد سمت من . من که گفتم ببخشید بد موقعی گفتم . حق با توه . واسه چی گریه میکنی. 

دلم نمیخواد حرف هایی بزنم که بارها گفتمشون،حرفهایی که دیگه از گفتنشون خسته شدم

-) وفا جانم گریه نکن قربونت برم ببخشید .

-) حرف من اینه که چرا از تمام تلاش امروز من ، از تمام مهمونی امروز ، فقط اون یه کلمه یادت مونده. من میگم چرا همه چی رو ول کردی چسبیدی به یه نقطه . اون وقت تو بابت "الان مطرح کردنش" از من عذر خواهی میکنی. من هنوز پاهام از خستگی ذق ذق میکنه ، اون وقت ته تمام تلاش من شده دلخوری تو ! 

-) راست میگی این عیب من که فقط نیمه خالی لیوان رو میبینم . باید کمکم کنی این اخلاقم رو عوض کنم. ببخشید ، جان من ببخشید . گریه نکن تو رو خدا. 

دلم هنوز ناراحته،هنوز پره، دلم سبک نمیشه ...چون این مسیر رو بارها و بارها رفتیم .کسی توی سرم میگه :وفا چرا ول نمیکنی ،عماد رو دوستاش رو دور و بری هاش رو. واسه چی خودت رو میکشی براشون؟ واسه چی اینقدر خسته میکنی خودت رو؟ کسی مجبورت کرده بود برای یه دور همی بعد شام ، پیراشکی بپزی؟ سس فلان درست کنی ،دو جور آجیل بچینی ؟ صد ساعت خونه رو بسابی دکور عوض کنی ،فلان ست رو بچینی... ! واسه چی ول نمیکنی؟؟؟ خونه تو سکوت مرگ باری فرو رفته و این اشکهای من هستن که تو تاریکی و سکوت میریزن رو گونه هام. عماد کلافه ساق دستش رو گذاشته رو پیشونیش . نفس عمیق میکشم و سعی میکنم فکرم رو خالی کنم. بغلش میکنم و آهسته گونه ش رو میبوسم. بغلم میکنه و میگه آشتی کردی؟ تو رو خدا انقدر زود زود گریه نکن. من فکر میکنم به ان الانسان لفی خسر ...فکر میکنم به الا الذین امنو ...میگم خدا گفته انسان ها در خسرانن مگر کسانی که ایمان آوردند...نگفته مگر کسانی که ازشون تشکر میشه ...گفته و عمل الصالحات ...و کسانی که کارهای نیکو انجام میدن، پس تو  کارت رو نیکو انجام بده ، تو کارت رو خووب انجام بده ،عمل صالح فقط دعا و نماز نیست چون نگفته کسانی که عبادت میکنند گفته کسانی که کارهای نیکو انجام میدن ،همین که کارت رو وظیفه ت رو ،چیزی که مسئولیت رو قبول کردی درست و با کیفیت انجام بدی عمل صالحه ، کار نیکو ه. وقتی خدا هست تو کارهات رو با کیفیت انجام بده  تا در خسران نباشی.

مهم نیست ازت قدر دانی میشه یا ایراد گیری، تو کارهات رو بخاطر شخصیت خودت ،بخاطر اینکه خدا هست با کیفیت انجام بده. برای ابراهیم شدن،اسماعیل های زیادی باید قربانی شن . قربانی کن فانتزی های إسماعیلی ت رو ، توقعاتت رو قربانی کن تا کمتر اذیت شی...

چشمهام سنگین میشن باز کسی توی سرم میگه لطفا بی رحم نشو وفا یادت بیار خوبی های عماد رو ....

  • Vafa 1192

مثل وفا نباشید

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۱۱ ب.ظ

یک چیزی که آدم باید خوب بلد باشد  این است که ناراحتیش را بتواند توی دلش نگه دارد . عصبانیتش را زود نپاشد بیرون خالی نکند خودش را . اصلا نباید از ته نشین شدن اندوهش بترسد. باید بگذارد اندوه خوووب ته نشین شود آن وقت خیلی خوووب و حساب شده عمل کند . مثل أنبار باروت نباید یکهو منفجر شد. انفجار یکهو یی همه چیز را خراب میکند حتی اگر حق با آدم باشد . یک انفجار پر سر و صدا حقیقت را به حاشیه میکشد و از آدم یک متهم میسازد. باید آرام بود اندوه و عصبانیت را قورت داد درست مثل بازی شطرنج برای حرکت های بعدی باید نقشه کشید باید آنجا که موقعیتش پیش آمده برگ برنده را رو کرد شاید به نظر خبیثانه برسد اما برای برنده شدن چیزی بیش از سادگی لازم است . این قاعده ی بازیست .

پ ن : وفا ساده بود مثل وفا نباشید 

  • Vafa 1192

قضیه چیه؟

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۴۵ ق.ظ

یه ماهی میشه که برام مرتب تو هرز نامه کامنتهای انگلیسی  میاد نمیدونم قضیه چیه که همشون هم میگن وای چه سایتی چه نوشته هایی چه گلی چه بلبلی ! یعنی اونا میتونن فارسی بخونن ؟ اصلا از کجا اومدن بعضیا البته توضیح دادن که تو سرچ اتفاقی پیدا کردن اما مگه این اتفاق چقدر ممکنه بیوفته ؟ گاهی 70 تا کامنت دارم :|

اونم همشون انگلیسی ! کسی میدونه چه اتفاقی افتاد؟ آدرسم جایی مارک شده ؟

  • Vafa 1192

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۴۴ ق.ظ

هنوز چند دقیقه ایی تا نیمه شب مانده 

عماد  دراز کشیده است روی مبل و من در فضای نیمه تاریک خانه فکر میکنم به زنگی به روزهای آتی به مسئولیتهایی که یکی پس از دیگری گذاشته میشود روی دوشم و واقعا در این بهبوهه همین چند واحد درسی امانم را بریده است .

نعناع دم میکنم برای خودم و عماد مینشینم کنارش عماد هنوز سرش توی گوشیست که متوجه ام میشود . نیم خیز میشود مرا خم میکند سمت خودش بی هیچ دلیلی پیشانی ام را میبوسد 


  • Vafa 1192

زندگی

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۴۵ ب.ظ

میدانید قربانتنان  گردم زندگی است دیگر ! یک وقتهایی آدم ثانیه به ثانیه اش را می بازد .

یک وقتهایی  آدم کم می آورد ،از خودش سیر میشود .

یک وقتهایی هوس میکند ریخت خودش را نبیند . خودش را بگذارد توی چمدان و درش را هم قفل کند و بندازد جایی مثلا زیر تخت !

 یا اصلا خودش را بسته بندی کرده و پست کند جزیره ی متروک آن سوی اقیانوس مثلا مدیترانه ! زندگی است دیگر یک وقتهایی میشود چپق، دماغ آدم را چاق میکند یک وقتهایی هم چای سرد از دهن افتاده بدون قند ؛ همان قدر بی مزه همان قدر کسل کننده ! 

سرتان را درد نیاورم خلاصه روزگار است دیگر بالا و پایین زیاد دارد حال مرا اگر میپرسید الان بالا هستم چپق کشیده و سر دماغ دیروز پایین بودم باران باریده بود خیس یأسم کرده بود از دل و دماغ افتاده بودم 


  • Vafa 1192

خسته ام

چهارشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۳۶ ب.ظ
نمیدونم بخاطر سرما خوردگیه یا اولین روزه کاری یا خستگی فکری دیشب که اینقدر خسته ام . نمیدونم به چی فکر میکنه. تنها چیزی که میدونم اینه که میخوام بخوابم . میخوابم برای چند دقیقه هم شده بخوابم و به هیچی فکر نکنم
  • Vafa 1192

یک ظهر

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ب.ظ
چند بار به سختی سرفه میکنم تا بتوانم جواب مادر شوهرم را بدهم . میگوید بیا بالا باهم نهار بخوریم . حوصله ی پختن نهار ندارم  میگویم باشه .  پله ها را بالا میروم و از هر سرفه حس میکنم ریه هایم هرآن از توی دهنم میزند بیرون و نمیزند .  در واحدش باز است میز را چیده است . کت زرشکی را که توی تنم میبیند میگوید آفرین همیشه لباس گرم بپوش خوب کاری کردی شال پیچیدی دور گردنت آدم از سر ه که سرما میخوره . میگویم بله همین طوره ، تو زحمت افتادین و میشینم که نهار بخوریم . حین نهار از قلعه میگوید از شتر که حیف شد شما زودتر رفتید و اردکان و میبد را نبودید . من غذا میخورم و لبخند میزنم و میگویم  قسمت نبود ، ایشالا دفعه بعد . میز را که جمع میکنم نگاهی به پاهایم میکند و میگوید وای بذار برات پا پوش بیارم آدم از پا سرما میخوره  . و من کفشهای خرگوشی ام را میپوشم و او میگوید آره اینا گرم نگه میداره . سرفه میکنم و او چای دم میکند بعد لحاف و بالشت میاورد که بخوابیم دراز که میکشم میگوید کمرت رو بپوشون آدم از کمره که سرما میخوره . چای میخورم و سرفه هایم کمی آرام میگیرد . صدای آسانسور است میگویم فکر کنم عماده !!! برمیگردم سمتش خوابش برده . لحاف و بالشت را تا میکنم میگذارم سرجایش پاورچین پاورچین میروم پایین.
  • Vafa 1192