طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

زیادی روشن !

دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۷ ب.ظ
سرم رو خم کردم توی روشویی. دلم میخواد بگم آب سرده ، دستشو میبره لای موهام. رنگ ساژ از لای موهام سر میخوره از تو آب راه روشویی میره پایین چشامو میبندم بوی رنگ دماغمو میسوزونه .کسی بالای سرم سلام علیک میکنه خانومه میخنده . من چشامو محکم تر میبندم . اونا رو بوسی میکنن. آب سرد سر میخوره از لای موهام . خانومه چند دور موهام رو میپیچونه حوله رو میگیره دورشون. وایمیسم جلوی آینه : خدای من موهام زیادی روشن شده !!!



الان ساعت ٤:٣٤ و من از ساعت ١اینجام !!! خدایا کی تموم میشه؟ دیگه دارم ضعف میکنم!!!

پ ن : اینجا آرایشگاهه!!


بعدا نوشت: الکترونیک ٢ سخت تر نیس اما نچسب تره !!

  • Vafa 1192
خواب مثل یه هاله ی نازک میشست رو چشام و تمام تلاش من برای نخوابیدن مثل دوییدن رو تردمیل  بود همون قدر بی مقصد! خواب میشست رو چشمام و من فرو میرفتم تو یه سیاه چاله ... نفسم سنگین میشد و من گیر میکردم بین خواب و بیداری . خواب من رو میبلعید  تو خودش و تمام تلاش من برای دست و پا زدن برای داد زدن برای بیدار شدن  بیهوده بود.... آخخخخخخ ...


از خواب میپرم و انگار هزار سال دوییدم . الکترونیک دو با من همون کار رو میکنه که برگهای کتاب با پروانه ... من خشک شدم زیر سنگینی و خشکی جریان و سلف و مقاومت

حالم بده!!!!
  • Vafa 1192

من یه شیر ماده ام ولی...

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ب.ظ

تاخ تاخ تاخ ..صدای چاقو که میخوره به تخته ی زیر دستم و کاهو ها که ریز میشن برای سالاد. شبه ! دیره! 

شیر نر وقتی میخواد قلمروشو مشخص کنه همه جا رو نشونه گذاری میکنه.

تنها نور روشن خونه ، نور آشپزخونه س . 

کاهو ها رو میریزم تو ظرف . حالا نوبت هویج هاس که رنده شن...خرچ خرچ خرچ خررچ...  

وقتی شیر نر قلمروشو مشخص کرد مهم نیس دلیلت چیه ،مهم اینه که حق نداری پا تو قلمروش بذاری .

هرچقدر دوست داری اون بیرون بمون. همه چیز خوبه تا وقتی اون ور مرزی . اوضاع وقتی بیریخت میشه که بیای تو...

بعد نوبت کلم میشه . از کلم بد میاد ...اوووم یا حداقل خوشم نمیاد. کلم ها رو تندتر خورد میکنم ...

گفتم شبه؟ سرماخوردم .

اما مشکل نه تو سرماخوردگیه ، نه شب و نه حتی کلم ! من نر نیستم ، ماده ام . اما پا تو قلمرو م گذاشتند . مهم نیس دلیلش نحوه ی پختن گوشت باشه یا چی ... مهم اینه که پا تو قلمروم نباید بذارن ... ! نباید. 

  • Vafa 1192
گفت از ویروسه ! اما من دیگه علایمشو ندارم .
همون یه شب بود افت فشار پی در پی ... وچقدر بده لرز و سرگیجه و حالت تهوع و سردرد و کرخی و بی حسی بدن, همه شون یه جا!
خوب شدم .

استاد میگه ویِ سی ایی رو میشه 1 گرفت ولی  من میذارم 4.5 , چون جاشو دارم بذارم ,استاد میگه از رو فرمول پایداری آر تِوِنن چند میاد؟ من مثل کسی که یهو وسط روز خواب دیشبش درست مثل صحنه های دور و گنگی از یک فیلم , یادش میاد و نمیاد , فرمول یادم و نمیاد.  عماد سرما خورده . کسی میگه 44! سوپ بار گذاشتم . صبح که بیدار شدم مرغ رو گذاشتم تو زود پز کوکش کردم رو 44 دقیقه . لابد الان خیلی وقته پخته و رفته رو کیپ وارم! استاد میگه اگه بتا رو بگیریم 200 درسته . کسی انگار تو گوشم میگه :بتا آرِ ایی  بر 10 .

مامان گفت شام بیاین خونه ما . نوک دماغم درست انگار وسط اسفند باشه یخ زده !میگم عماد شاید مهمون باشه بهرحال من میام .دیروز دیدمش؟ چقدر دلم واسه مامان تنگ شده. نوک دماغم رومیگیرم بین انگشتام , ها میکنم !
  • Vafa 1192

Life

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ق.ظ

داداشم داشت حرف میزد و من دیگه کم کم کلماتش رو نمیشنیدم . مدام فکر میکردم به جمله عماد ، یه بار بیرون مهمونشون کردیم سعی کن تحمل کنی . داداشم حرف میزد ،عماد بیتزا میخورد و بابا چلوکباب مامان میخندید و من زل زده بودم به سوپ توی بشقابم که تقریبا دست نخورده بود . زل زده بودم به رشته ها و سیب زمینی ها و فکر میکردم این حال بدم دیگه مال سردرد نیست. حالت تهوع تا بیخ گلوم بالا اومده بود و این تنها نبود. بدنم یخ میزد و قلبم به شدت میکوبید . من تنها درسکوت و بهت به حالم  فکر میکردم که هی بدتر میشد تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن . مامان گفت حالت خوبه؟ چقدر تلفظ دو حرف نون و ه سخت بود !! أشک از گوشه چشمام سر خورد بعد تلاطم مادرم پدرم عماد !!! مامان گفت پاشو بریم دکتر و من اون موقع فهمیدم کمر به پایینم بی حسه ! و چقدر عجز داشت !!! داداشم دستمو انداخت دور گردنش و به زحمت تونستم بگم پاهام ...پاهام بی حس!!!مامان کفشهام رو درآورد و انگشتهام رو که چنگ شده بود مالید مشت مشت شکلات میذاشتن تو دهنم  و من میفهمیدم زندگی داره برمیگرده !! 

بارها و بارها این حالم تکرار شد ! حالی که با خوردن نبات و شکلات و کاکائو و قند میرفت رو تکمه استاپ و بعد از ده دقیقه انگار زندگی باز ذره ذره از تو سلول هام کشیده میشد بیرون ... 



چشام رو بسته بودم درحالی که هر دو دستم از رد سرم میسوخت و پاهام از جای آمپول .



پ ن : خودتون رو  بیشتر از هرکسی جدی بگیرید !! 

  • Vafa 1192

Tiered

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۴۰ ب.ظ
گفت شربتتو نمیخوری؟ مادر شوهرمو میگم . یه نگاه به شربت صد در صد افزودنی و اسانس پرتقال انداختم و فکر کردم یعنی کی میشه از اینجا پاشیم بریم؟ لبخند زدم و گفتم من زیاد شربت پرتقال دوست ندارم !!!
مهمونی جاری خواهر شوهرم !!! خیلییییی خوابم میاد خیلیییی خسته ام 
  • Vafa 1192

آشپزی سوپ خامه

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۱۳ ب.ظ

چند وقتی بود میخواستم یه پست آشپژی بذارم

برای من که اخیرا یاد گرفتم جالبه!

قبلنا که مامانم درست  میکرد فکر میکردم خیلی سخته!

مخصوصا که فوت و فنش رو اگه دقت نکنی خراب میشه .

خلاصه هرکی دوست داشت بیاد ادامه مطلب

سوپ خامه :

  • Vafa 1192

Let's be honest

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۳۱ ب.ظ

در نهایت من زل زدم تو چشماش و گفتم سعی کن درموردش فکر کنی...

لباسش رو پوشید و گفت باشه . در و بست تا بره بالا.

من به کاغذهایی که نوشته بودیم نگاه کردم 

درست اونجا که همه چی داشت میرفت تا برسه به اوج، تا منفجر شیم . من ایستادم . ایستادنم درست مثل توقف لب یک پرتگاه بود . من یک قدم عقب تر رفتم . وقتی داشت شروع میکرد به شلیک ها من فقط سعی کردم نیوفتم. گفتم صبر   

کن . در مقابل چشم های پر از سوالش کاغذ و خودکار رو گذاشتم روی میز . گفتم خب بذار دونه دونه بررسی کنیم . اول اولش گفتی از چی دلخوری؟

و اینجا قضیه با وجود داشتن پتانسیل ٨٠٪‏برای تبدیل شدن به دعوا منطقی حل شد یا حداقلش اینه که در مسیر حل قرار گرفت 

مساله ایی که مهمه اینه که اگه فقط یکی از یکی خونسرد تر باشه شاید به بهبود شرایط بشه بیشتر امیدوار بود 

مساله مهم تر اینه که خونسرد بودن أبدا به معنی کوتاه اومدن از مواضع نیست ! 

  • Vafa 1192

اعتماد

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۴۸ ب.ظ

شاید یک موضوع خیلی مهم نباشه برامون  ,  اما همون موضوع  در واقع گند میزنه تو اعتماد طرف مقابل !!!

بیاید گند نزنیم تو اعتماد همدیگه !!


توضیح نوشت : مساله خانوادگی نیست !


  • موافقین ۰ مخالفین ۱
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۸
  • Vafa 1192

Compulsion

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۵۰ ق.ظ

دلم میخواست بهش بگم میشه من امروز تعطیل باشم؟ میشه امروز رو بندازم تو سطل باطله ؟ میشه امروز رو خط خطی کنم ؟ میشه امروز برای هیشکی و هیچی نباشم ؟

نگفتم . دقیقا هیچی نگفتم!

نگاه کردم به ساعت و لیست کارهای شنبه رو مرور کردم .

یه روزایی زندگی رو مجبورم !



پ ن : شده دلخور باشین . اما ندونین دقیقا چی بیشتر از همه حالتون رو بد کرده ؟

  • Vafa 1192