طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۳ مطلب با موضوع «روزمرگی های یک وفا» ثبت شده است

اینک وفا ^_^

پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۱۵ ب.ظ

روزمرگی های یک وفا


سرما اینجا تا مغز استخون رو میسوزونه و عماد رفته اجرا ( گفته بودم که عماد مجری تی وی هم هست . ) و من باید تو این یخبندان منتظر اسنپی باشم که ۵۰درصد کشیده رو قیمتها :/  تازه راننده ش هم تا خرخره سیگار کشیده و من با هرنفس تا ته گلوم میسوزه ! 

. آب مرغ گرفتم ۶کیلو ! یعنی پدرم در اومد ! من درحالی که از خستگی تنم همه پیچ و مهره هاش داره زار میزنه نشستم رو مبل و به غذاهایی فکر میکنم که مامانم نداد ببرم چون داشتم میرفتم کلاس زبان کیفم سنگین نباشه:/ ! 

یکشنبه مهمون دارم. مهمون کیه؟ دوست های مادرشوهرم  !:/ اینا چه جورین؟ ته تشریفات و تجملات بازی! من کی ام؟ یک عدد معلم که تا ظهر با ۳۰تا پسر بچه ۶ساله سر و کله میزنم!خسته م میفهمی؟من چی بپزم آخه؟؟؟؟ 

جدا از اینکه خسته م و ایضا گشنه م و هنوز نماز هم نخوندم میرم دوش بگیرم تا مشکلات فعلی رو ایگنور کنم ! 

پ ن : راننده اسنپ با اینکه اعصاب نداشت و ماشینش داغون بود و بوی سیگار خفه م کرده بود اما دست فرمون و مسیریابیش خیلی خوووب بود 

پ ن۲: آقا رسپی جدید چی دارین؟ جان مادرتووون جدید باشه ها از این بیف میف های صدسال پیش نباشه! دسر هم نباشه چون حالش نیس با چکر ^_^

  • Vafa 1192

زندگی همینه

جمعه, ۲۸ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۱۵ ب.ظ
روزمرگی های یک وفا

برف که بارید عماد ماموریتش رو نصفه ول کرد و برگشت . من خونه ی مامانم بودم که عماد اومد . چرا تو این سه سال یه بار هم نرفته بودیم برف بازی؟ من روی برف ها میدوییدم و عماد دنبالم . من مثل گربه ایی که دوست نداره گوش هاش خیس شه ، دوست ندارم صورتم برفی شه . نفسم بند اومد وایسادم صورتم رو با دستهام پوشوندم عماد وقتی دید نمیتونه صورتم رو برفی کنه هلم داد روی برفها. مردا چرا موقع بازی بدجنس میشن؟ اینکه الان چاییدم و افقی توی تخت دارم پست میذارم مال همون شب برفیه. 
شب رو موندیم خونه ی مامانم اینا . اینکه عادت کردم به خونه خودم تخت خودم خوبه یا بد؟ صبح همه تنم خورد و خاکشیر بود اما عماد تخت خوابیده بود!!! یعنی انقدر خونه پدری زنش راحته :|

ظهر برای مراسم شب سوم مادر زن داییم غذاخوری بودیم شب برای مراسم عقد دختر دوست مامانم تالار .! ظهر میگفتیم خدا بیامرزه غم آخرتون باشه، شب میگفتیم مبارک باشه همیشه به شادی !!! دنیا همینه هااا! 

روانشناسم میگفت اکثر زندگی هایی که به طلاق کشیده میشه واسه این نیس که از اول عشقی نبوده واسه اینه که آموزشی واسه نگهداری عشق نبوده. میگفت باهوش ها زود به فکر نجات زندگیشون میوفتن احمق ها اونقدر سرشون رو میکنن تو برف تا همه چی به گند کشیده شه. بیایید باهوش باشیم. 

دختر دوست مامانم ۷سال پیش طلاق گرفته بود دیشب با مردی ازدواج کرد که یه دختر ۸ساله داشت. پسر خودش ائلیار هم باید ۸سالش باشه، پسری که ۷ساله ندیدتش! دیشب دختره داماد ، جلوی عروس  و داماد میرقصید،  شب موقع برگشتن عماد گفت توام غم چشمای دختره رو موقع رقصیدن  دیدی؟  تمام مدتی که دختره میخندید صورتش به طرز غیر قابل انکاری ناراحت بود. دلم براش سوخت ، برای ائلیار هم سوخت.  برای همه زندگی هایی که از هم میپاشن و قربانی شون بچه های معصومن دلم برای همه بی مدیریتی ها خودخواهی ها سوخت.... 

دیشب تو عروسی متوجه انگشتر مامانی شدم که تو انگشت مامانم بود. یه الماس بزرگ وسط انگشتر هست که اون رو بیشتر اشرافیش کرده . انگشتر رو انگشتم کردم براتون عکسش رو گرفتم اونی که تو انگشت وسطیه مال مامانی ه اون یکی حلقه ی ازدواجمه. 
یکی از فانتزی هام این بود که یکی از شاهزاده های قاجار بودم البته بدون سیبیل و دامن کوتاه چین چینی و جوراب سفید :)))) 

پ ن : من فقط خراب اونایی بودم که دیشب با روسری اون وسط میرقصدین ! البته یکیشون بعدا متوجه شد تنها جایی که الان مورد توجه آقایون نیست اون یه وجب موه که زیر روسری مونده  و روسریش رو حین رقص در آورد تا دیگه با خیال راحت قرش بده !!! 
  • Vafa 1192

مهم اینه که تو دوست داری

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۵۹ ب.ظ

روزمرگی های یک وفا 


یکی از فانتزی هام این بود که هر بار از حموم میام بیرون حوله بزرگه سفیدی رو بپیچم دور موهام -عین فیلما- بعد حوله تن پوشم رو تنم کنم با دمپایی حوله ایی. نزدیک دوساله همین کار رو میکنم با دقت حوله رو میپیچم دور موهام و خیره میشم به زن توی آینه و از دیدنش لذت میبرم ، بعد حوله تن پوشم رو تنم میکنم با دمپایی های حوله ایم . بعد با آرامش حوله دور سرم رو باز میکنم و شروع میکنم به زدن انواع تقویت کننده ها به موهام ، مهم نیست چقدر این تقویت کننده ها تاثیر دارن مهم اینه این کار به من حس خوب میده . مهم نیس یه آرزو چقدر کوچیکه،  وقتی اشکالی نداره وقتی در توانتون هست نذارید تو دلتون بمون. نذارید وقتی ۶۰سالتون شد هنوز  پوشیدن کفش نارنجی جیغ تو دلتون مونده باشه. یکبار هم که شده گرون ترین غذای منو رو توی گرون ترین رستوران شهر سفارش بدید ، نذارید اون گوشه گنگ ذهنتون رو تا ابد به خودش مشغول کنه . با خودتون بگید این ماه فلان وسیله رو نمیخرم ولی خودم رو به یه غذای خاص مهمون میکنم. من و عماد یه بار تو همین شهر خودمون رفتیم گرون ترین هتل شهر مون ، شب رو موندیم . صرفا واسه اینکه دیگه وقتی از بیرون اون ساختمان بلند و شیک رو  میبینیم فکر نکنیم یعنی توش چه خبره؟؟ زندگی کوتاه تر از اینه که ما حتی خوشی های کوچیک رو از خودمون دریغ کنیم. 

.

همینجوری که نشستم به موهام روغن آرگان و کراتین میزنم یاد حرف خدا بانو میوفتم که نوشته بود همسرش مسافره و خودش داره ساک میبنده ، بعد یه پلی بک میزنه به سال‌های اول زندگیشون که همسرش مسافر بود و اون ریز به ریز ساک رو خودش (یعنی خدابانو ) میبست ؛ منظورش این بود که اون موقع اشتباه میکرد ! ولی من از بستن ساک عماد لذت میبرم . 


۲۱ روز شکرگذاری بابت همه اتفاق های ریز و درشت و خوب زندگیمون . 

*بعد دوش آب گرم کمر دردم خیلی بهتره #خدایا_شکرت . 

  • Vafa 1192