طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

من یک مادرم

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۴۴ ق.ظ

به وقتایی اونقدر نمی نویسم نمیدونم از کجا شروع کنم. این روزای من کلا درگیر رها میگذره . یعنی کلا زندگی مون درگیر رها میگذره. البته درگیری شیرینی هستش مخصوصا که الان هفت ماهه شده و با چشم ها و نگاه و حرکاتش حرف میزنه و به هر نحوی منظورش رو میرسونه. قبل از مادر شدن همیشه فکر میکردم مادرها چطور زبون بچه هاشون رو میفهمن؟ بعد از مادر شدن فکر میکنم چطور بقیه نمیفهمن بچه چی میگه اینکه خیلی واضحه! خدا به طور غریزی انگار زبون بچه رو به مادر یاد میده. راستش مادر شدن خیلی آدم رو با برنامه میکنه. البته من قبلا که سرکار میرفتم هم بخاطر شغلم کارام رو برنامه بود واسه همین همیشه میگفتم یکی از باگ های خانه داری بی برنامه بودنه. اما بچه دار که میشی میدونی کی باید بیدار شی کی غذا بپزی کی خونه رو مرتب کنی کی وقت داروی بچه س و إلا ماشالله. مخصوصا که نخوای سر بچه رو با تلویزیون گرم کنی چون برای زیر دوسال به شدت مخربه . پس مجبوری وقتایی که خوابه یا خودش خودش رو مشغول کرده کارهات رو بکنی. در کنار با برنامه بودن آدم خیلی هم صبور میشه. مثلا میبینی بچه از صبح داره بد قلقی میکنه گریه میکنه و تا نزدیک دوازده ساعت تمام درگیر اینی که بفهمی مشکل چیه و چه طور میتونی رفع کنی بدون اینکه فکر کنی خسته شدم کلافه شدم له شدم . البته ممکنه کم بیاری بعد ساعتها تلاش اما در مقایسه با قبل میبینی چقدر صبور تر شدی. الان بیش از ١٦ماهه من شب رو راحت و بی دغدغه نخوابیدم.از زمان بارداری تا الان . گاهی آدم دو شب بیخوابی رو دوام نمیاره اما من الان ١٦ ماهه دارم اینطور زندگی میکنم. چند روز پیش من سرما خورده بودم و از ترس اینکه رها نگیره ،  من جدا از رها خوابیدم و رها رو سپردم به همسر با اینکه با فاصله ی دوری کنارشون بودم و هربار که رها بیدار میشد من هم بیدار میشدم که اگه نیاز باشه کمک کنم . صبح همسرم از شدت استرس و بیخوابی عصب سیاتیکش گرفته بود !!!! 

یکی از موضوعات دیگه اینه که سر بچه ت حاضری با تمام دنیا بجنگی و حرفت رو صراحتا بیان کنی ، حرفایی که شاید قبلا از گفتنشون صرف نظر میکردی. 

من قبل از اینکه بچه دار شیم وقتی دغدغه ها و مشکلات بچه دار ها رو میدیدم فکر میکردم چقدر سختی میکشن اما آدم وقتی خودش بچه دار میشه فکر نمیکنه که داره سختی میکشه اونقدر که شیرین و دوست داشتنیه.

 

 

.....................

 

این روزایی که میگذره بعضیا هر روز برام ارزشمند تر و بعضیا برعکس هر روز برام بی ارزش میشن. من ذاتا آدم کینه ایی نیستم و هرگز برای تلافی کاری علیه کسی برنامه ریزی نکردم. حتی توی مکالمه ها هم من حاضر جوابی نمیکنم. نه اینکه بلد نباشم ، حریم رابطه برام مهمه . معمولا در مقابل بی ادبی اقوام نزدیک سکوت میکنم اقوام دور رو نادیده میگیرم و غریبه ها رو جواب میدم اما در هر سه حالت طرف مقابل از چشمم میوفته. و برای اولین بار دارم میفهمم از کسی بد اومدن یعنی چی؟  مخصوصا که رفتارهای بی ادبانه به صورت افعال استمراری از گذشته تا حال ادامه داره و نمیذاره من فراموش کنم بی ادبی ها رو ! یه وقتایی شاید رشد شخصیت آدم تو معاشرت اجباری با بیشعور هاس. بیشعور منظورم فحش نیست بلکه به معنی واقعی کلمه ،افراد فاقد شعوره 

........................

 

این روزا برای برنامه های شخصی خودم که مدتهاس فراموششون کردم دارم برنامه ریزی میکنم. یکیش برگشتن به وزن سلامت هستش. دوم پیگیری چکاپ های پزشکی ، سوم شروع مجدد نقاشی و شنا و زبان هستش. نمیدونم چقدر میتونم بهشون برسم اما سعی میکنم آروم آروم در کنار کارهام بتونم بعد فردی زندگیم رو هم پیش ببرم.فعلا با رژیم و ورزش در منزل شروع کردم . نفاشی رو هم مجازی ثبت نام کردم کمی پیش ببرم مجدد زبان رو هم آنلاین شروع میکنم. 

  • Vafa 1192

نظرات (۱)

دقیقا این روزات رو درک میکنم....مادر بودن یکی از مشاغل سخت هست که تا مادر باشی دقیق نمیفهمیش... فقط امیدوارم در این وظایفی که داریم بهترین خودمون باشیم...

 

پاسخ:
دقیقا همینطوره❤️
انشالله 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">