طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

بعد از مهمانی

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خستگی بعد از یک مهمانی

از این جایی که من هستم ....

.

.

.

  • Vafa 1192

از این جایی که من هستم

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۵۶ ب.ظ

بعد از یه مهمونی و خستگی بعدش 

....

از این جایی که من هستم ....


.

.

 ولنتاین است اما ماهیتش رنگ به رنگ است... برای بعضی روز عشق است،برای بعضی شامورتی بازی ،برای یکی دغدغه است و برای دیگری تنها یک تئاطر !!! 

اما برای من ،برای تو ...تنها یک بهانه است ... بهانه ی از نو خواندن تصنیف دوست داشتن

  • Vafa 1192

گفتم که تنها یک سکانس نیست...

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۵ ب.ظ

 

.

.

.

.


حالا که سرتا پای آن یخچال ٣٢فوتی را مرتب کرده ام شسته ام و هی با دستمال کنج هایش را تمیز کرده ام ، با میوه شور گل گلی ام افتاده ام به جان خیار ها و گوجه فرنگی ها . سردی آب پوستم را قلقلک میدهد و من انگار از تحرک زیاد گرمم شده باشد ،خوشم می آید از سردی اش . روی مچم به اندازه چهار انگشت مردانه کبود شده است. از دور که نگاه کنی صحنه تراژدیکی شاید باشد... زنی با پیشبند گل گلی در آشپزخانه یک خانه صد متری پشت سینک هی میوه ها را می سابد در حالی که روی مچش خوشنت یک مرد خود نمایی میکند ! اما میدانید چیست؟ زندگی یک سکانس نیست یک صحنه یک تصویر نیست که بشود با همان قید زندگی را زد یا نزد !!!! زندگی مجموعه ایی از تصاویر پشت سر هم است تصویری که تویش من داد میزنم او داد میزند من میزنم تخت سینه ش و او با غیض دستم را میگیرد و من اصلا نمی گووویم آیییی ! دعوا بیخ پیدا میکند و از یک جایی به بعد بی سر و ته ول میشود ... او مرا میرساند کلاس نقاشی و من تمام تایم نقاشی را بی خودی میخندم و وانمود میکنم همه چیز روبه راه است ... تصویر بعدی  منم که نشسته ام پای سجاده. آفتاب سر ظهر جمعه افتاده است روی رو فرشی های خانه خواهر شوهرم و هوای خانه شان بخاطر کوچولوی سه سالشان بیش از حد گرم است. من ذکر آخر را می گویم و بعد سریع گره چادر را وا میکنم . عماد از پشت صورتم را میبوسد و بعد همان طور که به زانو نشسته وازلین میمالد روی کبودی دستم و من خنده ام میگیرد از اینکه کی تا حالا وازلین کبودی را خوب کرده است ! 

  • Vafa 1192

زنده باد زندگی

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۴:۵۸ ب.ظ

حالا میتونم بگم آخیش 

حالا که هر ٢٠ واحد رو با نمره های نسبتا خوب پاس کردم 

خداحافظ یوووونی

یوووووهوووووو

  • Vafa 1192