طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

بی خوابی

يكشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۵۶ ق.ظ

چقدر بدم میاد از بی خوابی بعد از نصف شب !!!

  • Vafa 1192

زندگی همینه

جمعه, ۲۸ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۱۵ ب.ظ
روزمرگی های یک وفا

برف که بارید عماد ماموریتش رو نصفه ول کرد و برگشت . من خونه ی مامانم بودم که عماد اومد . چرا تو این سه سال یه بار هم نرفته بودیم برف بازی؟ من روی برف ها میدوییدم و عماد دنبالم . من مثل گربه ایی که دوست نداره گوش هاش خیس شه ، دوست ندارم صورتم برفی شه . نفسم بند اومد وایسادم صورتم رو با دستهام پوشوندم عماد وقتی دید نمیتونه صورتم رو برفی کنه هلم داد روی برفها. مردا چرا موقع بازی بدجنس میشن؟ اینکه الان چاییدم و افقی توی تخت دارم پست میذارم مال همون شب برفیه. 
شب رو موندیم خونه ی مامانم اینا . اینکه عادت کردم به خونه خودم تخت خودم خوبه یا بد؟ صبح همه تنم خورد و خاکشیر بود اما عماد تخت خوابیده بود!!! یعنی انقدر خونه پدری زنش راحته :|

ظهر برای مراسم شب سوم مادر زن داییم غذاخوری بودیم شب برای مراسم عقد دختر دوست مامانم تالار .! ظهر میگفتیم خدا بیامرزه غم آخرتون باشه، شب میگفتیم مبارک باشه همیشه به شادی !!! دنیا همینه هااا! 

روانشناسم میگفت اکثر زندگی هایی که به طلاق کشیده میشه واسه این نیس که از اول عشقی نبوده واسه اینه که آموزشی واسه نگهداری عشق نبوده. میگفت باهوش ها زود به فکر نجات زندگیشون میوفتن احمق ها اونقدر سرشون رو میکنن تو برف تا همه چی به گند کشیده شه. بیایید باهوش باشیم. 

دختر دوست مامانم ۷سال پیش طلاق گرفته بود دیشب با مردی ازدواج کرد که یه دختر ۸ساله داشت. پسر خودش ائلیار هم باید ۸سالش باشه، پسری که ۷ساله ندیدتش! دیشب دختره داماد ، جلوی عروس  و داماد میرقصید،  شب موقع برگشتن عماد گفت توام غم چشمای دختره رو موقع رقصیدن  دیدی؟  تمام مدتی که دختره میخندید صورتش به طرز غیر قابل انکاری ناراحت بود. دلم براش سوخت ، برای ائلیار هم سوخت.  برای همه زندگی هایی که از هم میپاشن و قربانی شون بچه های معصومن دلم برای همه بی مدیریتی ها خودخواهی ها سوخت.... 

دیشب تو عروسی متوجه انگشتر مامانی شدم که تو انگشت مامانم بود. یه الماس بزرگ وسط انگشتر هست که اون رو بیشتر اشرافیش کرده . انگشتر رو انگشتم کردم براتون عکسش رو گرفتم اونی که تو انگشت وسطیه مال مامانی ه اون یکی حلقه ی ازدواجمه. 
یکی از فانتزی هام این بود که یکی از شاهزاده های قاجار بودم البته بدون سیبیل و دامن کوتاه چین چینی و جوراب سفید :)))) 

پ ن : من فقط خراب اونایی بودم که دیشب با روسری اون وسط میرقصدین ! البته یکیشون بعدا متوجه شد تنها جایی که الان مورد توجه آقایون نیست اون یه وجب موه که زیر روسری مونده  و روسریش رو حین رقص در آورد تا دیگه با خیال راحت قرش بده !!! 
  • Vafa 1192

مهم اینه که تو دوست داری

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۵۹ ب.ظ

روزمرگی های یک وفا 


یکی از فانتزی هام این بود که هر بار از حموم میام بیرون حوله بزرگه سفیدی رو بپیچم دور موهام -عین فیلما- بعد حوله تن پوشم رو تنم کنم با دمپایی حوله ایی. نزدیک دوساله همین کار رو میکنم با دقت حوله رو میپیچم دور موهام و خیره میشم به زن توی آینه و از دیدنش لذت میبرم ، بعد حوله تن پوشم رو تنم میکنم با دمپایی های حوله ایم . بعد با آرامش حوله دور سرم رو باز میکنم و شروع میکنم به زدن انواع تقویت کننده ها به موهام ، مهم نیست چقدر این تقویت کننده ها تاثیر دارن مهم اینه این کار به من حس خوب میده . مهم نیس یه آرزو چقدر کوچیکه،  وقتی اشکالی نداره وقتی در توانتون هست نذارید تو دلتون بمون. نذارید وقتی ۶۰سالتون شد هنوز  پوشیدن کفش نارنجی جیغ تو دلتون مونده باشه. یکبار هم که شده گرون ترین غذای منو رو توی گرون ترین رستوران شهر سفارش بدید ، نذارید اون گوشه گنگ ذهنتون رو تا ابد به خودش مشغول کنه . با خودتون بگید این ماه فلان وسیله رو نمیخرم ولی خودم رو به یه غذای خاص مهمون میکنم. من و عماد یه بار تو همین شهر خودمون رفتیم گرون ترین هتل شهر مون ، شب رو موندیم . صرفا واسه اینکه دیگه وقتی از بیرون اون ساختمان بلند و شیک رو  میبینیم فکر نکنیم یعنی توش چه خبره؟؟ زندگی کوتاه تر از اینه که ما حتی خوشی های کوچیک رو از خودمون دریغ کنیم. 

.

همینجوری که نشستم به موهام روغن آرگان و کراتین میزنم یاد حرف خدا بانو میوفتم که نوشته بود همسرش مسافره و خودش داره ساک میبنده ، بعد یه پلی بک میزنه به سال‌های اول زندگیشون که همسرش مسافر بود و اون ریز به ریز ساک رو خودش (یعنی خدابانو ) میبست ؛ منظورش این بود که اون موقع اشتباه میکرد ! ولی من از بستن ساک عماد لذت میبرم . 


۲۱ روز شکرگذاری بابت همه اتفاق های ریز و درشت و خوب زندگیمون . 

*بعد دوش آب گرم کمر دردم خیلی بهتره #خدایا_شکرت . 

  • Vafa 1192

هنر زن بودن۳

پنجشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۰۱ ب.ظ

از اونجایی که  خستگی من رو تا آن سوی مرزهای تنبلی برده من همچنان که پاهام رو تکیه دادم به دیوار و فکر میکنم واقعا ما چه جور اشرف مخلوقاتی هستیم که دندون هامون از دهنمون درنمیاد که بدیم یکی که سرپاس بشوره !  مثلا عماد ؟ البته بعید میدونم عماد بشوره !! تازه باید خیلی کار بی کلاسی باشه !

راستی گفتم با کلاس یه چیزی یادم افتاد 

 یادتون باشه برای هرکی هم کلاس نذارین برای مردا باید حسابی کلاس بذارین چون به شددددددددت از چشم تاثیر میگیرن یعنی هرچی قرتی و ادا اطوار داشته باشی و بیشتر شیک باشی و شیک حرف بزنی براشون جالب تر و جذاب تری چون مردا اکثرا بصرین ( قبلا فک کنم راجع بهش پست گذاشتم!)   فقط مواظب باشین شورش رو درنیارین تازه ادا و اطوار هم باید بهتون بیاد و یه جوری تو خونتون باشه والا ادا اطوار زوری نتیجه عکس میده ! :/

  البته بعضی از مردا هستن که به جای چشم بیشتر از گوش تاثیر میگیرن به اینا میگن سمعی یعنی بیشتر دوست دارن بشنون تا اینکه ببینن. مثلا اینا بیش از دیدن آبشار ، از شنیدن صداش لذت میبرن. وقتی عصبانین از دست کسی بیشتر حرفا اذیتشون میکنه تا رفتار ، از شنیدن “ دوست دارم “بیشتر از  کادو گرفتن خوشحال میشن ، برای اینجور مردا ناز و ادا تو صدا بیشتر تاثیر داره تا ناز و ادا تو رفتار . بعضیام لمسی هستن یعنی دوست دارن بیشتر ارتباط لمسی بگیرن مثلا موقع حرف زدن دستشون رو بگیری یا کنارش کیپ بشینی یا بهرحال یه تماسی داشته باشی آمااااا موثر ترین روش، روشیه که هر سه رو باهم داشته باشی ! یعنی شیک بپوشی ( منظورم لباس گرون و مجلسی نیست:/، یعنی عزیز من این شلوار پشمی چیه هفت روز هفته تنته! ) حتما وقتی حرف می‌زنی ارتباط چشمی داشته باشی (بصری ها این براشون خیلی مهمه) دقیقا به حرفاش گوش بدی و بهش نشون بدی که گوش میدی ، مثلا سرت رو تکون بدی، واکنش نشون بدی به حرفاش ، گاهی سوال بپرسی . مثلا بگی چه جالب بعدش چی شد ؟ سعی کنی موقع حرف زدن با ملایمت و زنانگی تمام حرف بزنی کلمات کوچه بازاری استفاده نکنی ، و اینکه ارتباط لمسی برقرار کنی مثلا دستش رو بگیری ،( اگه مطمئنید همسرتون لمسی هستش میتونید به جای رو در رو نشستن که گفتم برای بصری ها خیلی مهمه، کنارش بشینی و مولا سرت رو بذاری رو شونش، میدونید لمسی ها وقتی ناراحتن باید بغلشون کنی وقتی عصبانی هستن دستاشون رو بگیری (۱) که یعنی میفهممت، ) خلاصه داشتن هرسه اینا  باعث میشه  ماکسیمم تاثیر رو داشته باشی.

وبه نکته که خیلییی مهمه اینه که :   وقتی همسرتون حرف میزنه سرتون تو گوشی تلویزیون یا کتاب و روزنامه و چیزی نباشه اگه اون لحظه خسته اید یا مثلا اخبار مهمی یا فوتبال یا فیلم جذابی رو دنبال میکنید که نمیتونید ازش بگذرید خیلی ساده بگید همسرم چون دلم می‌خواد به حرفات با دقت گوش بدم ، چون برام مهمه حرفات،  ممکنه بعد اخبار یا فیلم برام تعریف کنی؟ یا عزیزم با اینکه خیلی دلم می‌خواد برام حرف بزنی ولی چون خسته م نمیتونم اونجور که باید گوش بدم ممکنه بعدا برام تعریف کنی؟اینجوری نه سیخ میسوزه نه کباب 

راستی تو قسمت (۱) دقت کنید بیشتر مردا وقتی عصبانی هستن یا ناراحتن با به هر دلیلی فکرشون مشغوله برعکس زنا دوست دارن خلوت کنن دوست دارن به اصطلاحی برن تو غار خودشون اینجوری که سرشون رو با روزنامه یا تلویزیون یا گوشی گرم میکنن اگه همسرتون جز این افراده ازش بپرسید عزیزم حالت خوب نیست چیزی ناراحتت کرده؟ اگه دیدید نمیخواد حرف بزنه پیله نکنید بذارید وقتی خودش خواست حرف بزنه. معمولا مردا وقتی راجع به مساله ایی میخوان حرف بزنن از طرف مقابل پیشنهاد راه حل میخوان واسه همین وقتایی که فکرشون درگیره و نمیخوان از کسی کمک بگیرن حرف نمیزنن برعکس زنا که وقتی درد دل میکنن دنبال راه حل نیستن فقط میخوان حرف بزنن که خالی شن . پس فکر نکنید چون شما با حرف زدن خالی میشید حتما باید همسرتون رو مجبور کنید که اونم حرف بزنه ، اونا اینجوری بدتر کلافه میشن . پس اگه جز این دسته س بهترین راه اینه که راحتشون بذارید. 

در این مورد حرف زیاده بذارید باقیش رو بعدا بنویسم تا خسته تون نکنم :)

پ ن: برم مسواک بزنم 🙄

  • Vafa 1192

روزمرگی های یک وفا۱۴

سه شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷، ۰۵:۰۴ ب.ظ
کلید رو توی قفل در میچرخونم ، در که باز میشه اول میز نهارخوری دیده میشه بعد مبل  تک نفره ی کنار آباژور . کفش هام رو در میارم و داخل نشده یاد کیک توی یخچال میوفتم که دیروز پخته بودم . 
یه راست میرم آشپزخونه و دکمه کتری برقی رو میزنم . تا آب جوش بیاد لباسهام رو عوض کردم و  دستهام رو شستم .  هربار که قهوه دم میکنم یاد فال قهوه میوفتم . میشینم روی مبل و کیک میخورم و قهوه .  فکر میکنم امروز روز منه :)

این دلبر منه که وقتی یخچال رو وا کردم بهم لبخند زد 

نکته؛ وقتی خامه کشی بلد نیستین هرچی دم دستتون بود بچسبونید رو کیک ^_^ نامبرده میوه هایی که خشک کرده بود رو  به این ترتیب به فنا داد:/ 


میگم پرهام بگو کلمه ایی که با ب شروع شه میگه : کلمه ایی که با ب شروع شه:)))) من فدای این همه سادگی شم یا زوده؟؟؟
دلم به شدت بچه می‌خواد و عماد با همون شددددددت مخالفه! 

اینجا همون جاییه که حال من توش خوبه :) بالکن دوست داشتنیم

.

پاهام درد میکنه خیلی خسته م از صبح سرپا بودم فردا کلاس نقاشی دارم عصر کلاس زبان پس فردا هم مهمون دارم و اونوقت دلم می‌خواد دراز بکشم روی میل و فیلم ببینم :(((( یکی بیاد شام درست کنه 😫

  • Vafa 1192

روزمرگی های یک وفا۱۳

شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۵۷ ب.ظ

میگه چه خوب تو نقش معلمی جا گرفتی انگار از اول معلم بودی.  اینو دقیقا روزی میگه که من صبحش به این نتیجه رسیده بودم که من قطعا به درد معلمی نمیخورم ! هربار که فکر می‌کنم یه رفتار اشتباه من چه تاثیری روی این بچه ها ممکنه بذاره بنظرم میرسه بهتر از سال بعد انصراف بدم !ولی هنوز تو رشته خودم کاری گیرم نیومده و این دستم کمی تو جیب خودم بودن بهم مزه داده !

خانم نون، معلم کلاس بغلی میگه وفا کارت رو راه انداختی دست منم بگیر با خودت ببر . آخه به عماد گفتم به پیمان بگه کافه کتاب رو امتیازش رو خرید،  غرفه هنرش مال منه  میگه  غلط می‌کنه بخواد حرف رو حرفم بزنه ! پیمان دوست عماده. 

میگه هنر به نظرم مزخرفه ولی با روحیاتت سازگار تره. من خودمم نمیدونم چی با روحیاتم سازگارتره ، فقط تو هرچی که سرک می‌کشم میگن تو مال همینی و  من فکر می‌کنم مال هیچ کدوم نیستم . من از دور دریام اما از نزدیک فقط تا مچ ه عمقم! یه دریای کم عمق به درد هیچی نمیخوره . بهتره استخر باشی ولی عمیق ! 

میدونی چی دلم می‌خواد ؟ زنگ بزنم به فائزه و بگم پاشو بیا خونه من ، بی قید چایی بخوریم و بشینیم رو زمین و پاهامون رو دراز کنیم . 


پ ن: راستی هنر زن بودن رو ادامه بدم؟

  • Vafa 1192

روزمرگی های یک وفا۱۲

جمعه, ۱۴ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۳۰ ق.ظ

من آخر هفته رو با تموم کردن یه تابلو مزخرف و شروع یه تابلو جدید و بزرگ ، گذروندم . اینکه مجبور شدم رنگ روغن رو هم بلاخره یادبگیرم میفهمیم که حتی تو اختیار هم اجبار هست! اما آبرنگ همیشه اون فیوریتیه که جاش رو حتی به سیب زمینی پنیری هم نمیدم ! 

بعد کندن برگ‌های زرد گل های گلدونای تو بالکن  و سم پاشی و آبیاری و اینا کم کم فکر میکنم چرا ریحون و اینا نکارم ؟ 

اینکه هنوز منابع ارشد رو تهیه نکردم فکر کنم برمیگرده به اعتماد به نفس کاذب ! 

به عماد میگم چرا قهوه نخریدی؟ میگه اگه بخاطر فال قهوه س که عمراااا بخرم ! خب بخاطر فانش میگم ! 

فکر کنم این همون شنبه ایی باشه که باز رژیم رو از نوع بگیرم :/ از ۶۲کیلو باز شدم ۶۸کیلو 😞

  • Vafa 1192

آن مرد

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۲۶ ب.ظ

می‌خواسا بگه نمیدونین زن‌ها چه قدرتی دارن. حتی خود شما زن ها نمیدونن چه طور میتونن یه مرد رو یه زندگی رو جادو  کنین. که  یه مرد همه زندگیش جا بمونه روی گردنبند دور گردنتون روی سنجاق سر لای موهاتون توی کتاب بین دستهاتون... شما نمیدونید چطور میتونید یک مرد رو یک زندگی رو با لبخندتون با زنانگی تون با درایت ها و سیاستهاتون بهشت کنین و برعکس چطور میتونید همه چیز رو به آتیش بکشید و جهنم بسازید  اون میخواست بگه قدرت زن ها حیرت انگیزه اون قدر حیرت انگیز که هییییچ مردی چنین قدرتی نداره اما بلد نبود جمله ها رو چطور پشت سرهم ردیف کنه برای همین جمله هاش تلخ بود ...جمله هایی که بوی استیصال میدادن! 

  • Vafa 1192

روزمرگی های یک وفا۱۱

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۱۷ ب.ظ

امروز جلسه اولیا و مربیان داشتیم مامان طاها دستش رو بلند کرد گفت : خانم وفا اسم ادکلنتون چیه؟ من : جااااان؟؟؟! (با خودم فکر کردم این چه سوال بی ربطیه وسط جلسه :|) گفت پسرم چند وقته هی میاد خونه میگه ادکلن خانم معلم بوش خیلی خوبه از اونا بخر مامان ! مامان محمد جواد گفت پسر من هم گردنبندهای رو مانتویی و رنگ‌ مانتوهاتون رو میگه ! مامان امین گفت پسرم میگه دستهای خانم معلم بوی آدامس میده ( کرم مرطوب کننده دستم با بوی تمشکه) واقعا شوکه شدم از طرفی هم نمیدونستم چی باید بگم!  فقط کمی خندیدم و گفتم بچه ها خیلی تیز تر و باهوش تر از چیزی هستن که آدم فکرش رو میکنه بعد سعی کردم موضوع قبلی رو ادامه بدم. برای خودم هم واقعا جالب بود که چه چیزایی یاد بچه ها میمونه وقتی بچه ایی بوی ادکلن  معلمش یادشه ببین رفتار بی حساب و کتاب و ناشایست یک معلم چطور میتونه روح یه بچه رو داغون کنه! ذهن بچه ها سیاه و سفیده. یا یه نفر خوبه یا بد . کسی این بین نیست اونا مثل یه دوربین همه چیز رو ضبط میکنن! 


زنگ خورده بود و بابای ایلیاز نیومده بود دنبالش باهاش صداها رو کار میکردم بعد به علامت زدم رو دستش و گفتم حتما با عرشیا(داداشش) تمرین کن اینا رو. بعد یه شکلک کشیدم رو دستش خوشش اومد روی همه ی انگشت هاش شکل کشیدم و با هر شکل شعر اعضای خانواده رو خوندم ذوقش لذت بخش بود هرچند بعدش با باباش سر بی خیالی شون کلی جر و بحث کردم !!! تهش گفت ببین خانم وفا هم من شاغلم هم مامانش ما وقت واسه این جینگولک بازی ها که شما میگید نداریم(  پیش روانشناس کودک  بردن  و رسیدگی به درس بچه از نظر ایشون جنگولک بازیه) یه آدم چقدر میتونه بی مسئولیت باشه! 

پ ن یک معلم عصبانی: وقتی توانایی و وقت نگهداری و رسیدگی به  بچه تون رو ندارید ، آیا توانایی و اختیار اندام خصوصی‌تون هم ندارید ؟ آقا، خانم ، وقتی نمیتونی ، بچه به دنیا نیار و بدبختش نکن!!!!!!!!!!. 


این انگشت ‌های ایلیازه 

 

  • Vafa 1192

روزمرگی های یک وفا۱۰

يكشنبه, ۹ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۰۴ ب.ظ
مدرسه تعطیل شده من نشستم روی صندلیم پاهام رو دراز کردم و زل زدم به کلاس خالی از بچه ها و حس میکنم چقدر عادت کردم به بودنشون و هر روز دیدنشون به سر و کله زدن باهاشون . معلمی یعنی قاطعیت در کنار مهربونی بعضی روزها که خیلی شیطونی میکنن و حرف گوش نمیدن مجبور میشم بیشتر قاطع باشم تا مهربون و امروز از اون روزا بود.
دیشب وقتی برگشتم کوکوی مرغ پختم و یه بشقاب هم فرستادم خونه مادرشوهرم با اینکه از دستش ناراحت بودم . سعی کردم یادم نیوفته اونروز ازم شیر خواست و من با ظرف شیر دادم بهش و وقتی ظرف خالی رو تحویلم داد در ظرفم رو کنده بود و حتی نگفت ببخشید ! یا اونروز که از صبح درگیر مراسم فوت یکی از اقوامشون بودیم و بابا اینا واسه شام غریبانش اومده بودن در کمال پر رویی گفت به بابات بگو دوست ما رو برسونه خونشون ، وقتی تعجب کردم گفتم بابام رو منطورتونه یا عماد ؟ خیلی جدی گفت بابات رو میگم . بگو دوستمون رو برسونه خونشون !!! 
.
.
دیشب آبرنگ کار کردم بعد از مدتها و حالم چقدر بهتره :) 
  • Vafa 1192