طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

ساعت شیش و بیست دقیقه ی عصر ١٥اسفند

يكشنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۱۳ ق.ظ

دقیقا دو ررز بعد از انتشار آخرین مطلب تو اینجا ،  ،در شرایطی که هنوز یک هفته به تولد دخترمون مونده بود ، توی یک شرایط اورژانسی دکتر تصمیم به بیرون آوردن بچه گرفت و حالا "رها" خانم ما ١٣روزه س! 

همه چیز از یه سونوگرافی ساده شروع شد و بند نافی که سه دور دورگردن جنین پیچیده بود و حرکاتی که کند شده بود. من میخواستم برم بازار و برای کوسن های تخت جوجه خانم تور بخرم ، سر راه فکر کردم بذار سونوی ١٢هفته رو هم بدم به دکتر ، دکتر گفت تا اینجا که اومدی بذار قلبش هم بشنویم . بعد گفت چرا قلبش آروم میزنه؟ وفا بیا برو سونو، دکتر سونو چیزایی نوشت رو کاغذ که ختم شده بود به کلمه ی: ٦از ٨. دکترم پشت تلفن گفت برو بیمارستان بگو نوار قلب بگیرن. گفتم که من میخواستم برم بازار و حالا ساعت ٤ظهر بیمارستان بودم زنگ زدم که عماد بیا، فکر میکردم بیخودی دارم میکشمش بیمارستان و خودم همه کارها رو میکنم که دکترم گفت اتاق عمل رو آماده کنید باید بچه رو دربیارم! ساعت ٦و بیست دقیقه ی عصری که هییییچ انتظارش رو نداشتم رها به دنیا اومد و دنیای من قشنگ تر شد❤️

  • Vafa 1192

انتظار شیرین اومدنت

شنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۵۱ ق.ظ

طبق آخرین سونوگرافی امروز میشه ٣٨هفته و ٦روز ، اما سن بیولوژیک بارداریم میشه ٣٧هفته و سه روز .دکتر میگه علت رشد بیشتر جنین دیابت بارداری من هستش. این روزایی که دیابت باعث میشه هر روز ٤بار انسولین بزنم . توی آخرین سونوگرافی دکتر گفت بند ناف دو دور ، دور گردن جنین چرخیده اما خوشبختانه شله و چون رشد جنین خوبه احتمالا زودتر درش بیارن. این روزا اونقدررر زورش زیاد شده که وقتی لگد میزنه رد لگدهاش از روی شکمم دیده میشه و حسابی هم دردم میاد. این روزا اون تعیین میکنه کدوم سمت بخوابم چطور بخوابم بشینم؟ پاشم؟ دفعه قبل که تو صف مطب دکتر بودم تا میخواستم بشینم پاهاش رو فشار میداد زیر قفسه سینه م و مجبور میشدم پاشم . فکر کنم جاش تنگ شده بود و حوصله ش سر رفته بود. الان زمینش منم خورشیدش منم غذاش منم آبش منم خوابش منم ... جهانش منم . جهان کوچیک و تنگ و امن . تمام دیشب خواب بیمارستان میدیدم اولین باره میرم اتاق عمل و استرس زیادی دارم. اتاق نقلی خانم رو چیدیم ، ساک بیمارستانش هم بستم . گهواره ش رو گذاشتم کنار تختمون و منتظریم که بیاد ❤️

  • Vafa 1192