طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

بیمارستان

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۲، ۱۱:۰۶ ب.ظ

حالا که دارم مینویسم رها روی تخت بیمارستان خوابیده. شاید سخت ترین لحضات زندگیم رو میگذرونم. تمام مدتی که به پاش سرم وصل میکردن و اون جیغ میزد با هر جیغش کسی توی دلم چنگ میزد قلبم رو مچاله میکرد توی مشتش و من نفسم بند میومد.حتی نمیتونستم گریه کنم کلافه و گیج و درهم بودم مثل یه کند ذهن دیرآموز دارم فکر میکنم چطور قراره سه روز اینجا بمونیم ؟! خدا خودش بهم توان و صبر بده. خودش کمکمون کنه. 

  • Vafa 1192

نظرات (۴)

امیدوارم مریض‌تون هرچه زودتر خوب بشه و سلامتی‌شو بدست بیاره

خدا هم به شما صبر و تحمل بده

پاسخ:
ممنونم آمین
  • نگین هستم :)
  • نمی دونم چه مشکلی براش پیش اومده 

    ولی امیدوارم خیلی زود حالش خوب بشه 

    خدا هم به شما صبر بده بتونین سختیا رو بگذرونین 

    پاسخ:
    ممنون از محبتتون
  • سوته دلان
  • خیلی وقتا با درد بچه‌‌ی ۲ ساله‌م قلبم از جا کنده میشه، پیش خودم میگم کربلا چجوری قابل تحمل بوده؟!!!

    ان‌شاءالله به حق طفل رضیع امام حسین، دختر کوچولوت با سلامتی و عافیت کامل به خونه برگرده...

     

    پاسخ:
    خدا فرزندتون رو براتون حفظ کنه❤️
    ممنون از دعاتون آمین❤️

    خیلی سخته درکت میکنم...الهی زوده زود خوب بشه...

    دختر من این چند روز که بخاطر زردی بستری بود مردم و زنده شدم

    امیدوارم رهای عزیز بهبودی کامل پیدا کنه هرچه سریعتر

    پاسخ:
    ممنونم ازت مه سو جان
    زود بیا از گل دخترت بنویس😍
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">