طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

عادت میکنیم

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۶ ق.ظ

میدونید من عادت کردم هر ماه چیزی زیر دلم مشت بزنه بهم

عادت کردم هر ماه رو به موت شم

از درد بپیچم دور خودم و دعا دعا کنم مسکن اثر کنه

عادت کردم اون نیم ساعت رو بمیرم

اونقدر عادت کردم که وقتی نیس نگران میشم . انگار که چیزی سر جاش نیس . درست نیس . وقتی این ماه درده دیر شروع شد  و من دیر به خودم پیچیدم , مدام منتظر بودم .منتظر اتفاقی که تاخیرش اذیتم میکرد.

ما آدما به وجود  همه چی عادت میکنیم , حتی درد!




دم  ظهر وقتی بی حال افتاده بودم روی تخت , وقتی دیگه منتظر چیزی نبودم . عماد بغلم کرده و کف دستش رو گذاشته بود زیر شکمم , گرمای دستش آرومم میکرد . دیگه خیالم راحت بود .

  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">