طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

حالا دیگه مثل روز روشنه !

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۲۸ ب.ظ

برام پیرهن خریده بود از اونا که حریرن, گل گلی ن دامنشون یه کمی چین داره و تا زیر زانوه . پیرهن رو پوشیدم و حالم خوووب شد خیلی خووب . تا بوده عاشق پیرهن بودم . حریر باشه خنک باشه گل های خوشگل داشته باشه. که کفش پاشنه بلند بپوشم و رژ سرخ بزنم . موهای بلندم رونبندم و... موسیقی باشه و کتری قل بخوره و من ظرف بشورم و زیر لبم زمزمه کنم یه ترانه عاشقانه ... حالم تو این تصور خوبه ! اما گاهی شده شلوار پوشیدم با تی شرت ,موهام رو دار زدم پشت سرم و هیییییچ رژ سرخی در کار نیس . من ظرف نشستم و زیر لبم هیچ آهنگی زمزمه نکردم  من جدی بودم خیلیییی جدی ! تو این حالتم بیشتر مصمم تا عصبانی . شبهایی هم بوده هیییییچ یادم نیس چی پوشیدم موهام باز بوده یا بسته رژ داشته م یا نه . من از ته دل گریه کردم و امان از استیصال !!!

فکر میکنم اگه یه روز دختر دار شم بهش یاد میدم قبل از هرچیزی از مردها یک سوپرمن نسازه . هرجا که کم آورد فکر نکنه به جای خالی مردی که باید پشتش بایسته و دستش رو بگیره . بهش انرژی بده و تو تمام کارها و اتفاقات حتی گوچیک براش دل و جرات جور کنه ... بهش یاد میدم درک کنه مردها هم انسانن . اونها هم کم میارن اونها هم همیشه شچاع و جسور و همه فن حریف نیستن . حتی شاید بعضیاشون  هیچ کدوم این خصوصیات رو هیچ وقت نداشته باشن  .حتی بینظیر ترین مردها تو زندگی روزمره , از نزدیک , به شدت معمولی ن . بهش یاد میدم تو مشکلات از خودش راپونزل زندانی شده بالای قصر نسازه , نشینه به انتظار شاهزاده شجاع سوار بر اسب ! هییییچ شاهزاده شجاعی برای خلاصی از مشکلات وجود نداره ... در حقیقت چه مرد چه زن این خود ما هستیم که تنهایی باید با مشکلات بجنگیم . نباید فکر کنیم چون ما خسته شدیم یکی باید بیاد اوضاع رو جمع و جورش کنه !!  میدونید چیه؟ حداقلش اینه که حالا برای من به شدت روشن شده که هیشکی جز خودم نمیونه کمکم کنه !!!

من این واقعیت رو با درد باور کردم منی که تو دوران مجردی همیشه فکر میکردم یکی میاد که میگم " دستم بگرفت و پا به پا برد مرا " یا شاید یه روز بگم " من از تو رسیدم به باور تو ... "



  • Vafa 1192

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">