طعم گس خرمالو

اینجا زنی زندگی می‌کند که نقابش لبخندش کفشهای پاشنه بلندش گوشواره های سرخش را میگذارد گوشه ایی و تنهاییش را روایت می‌کند ... اینجا زنی زندگی می‌کند که زنانه میرنجد زنانه گریه می‌کند اما همچنان مردانه میجنگد ... اینجا زنی زندگی می‌کند .
وفا
پ ن : تمامی اسامی استفاده شده در این وبلاگ غیر واقعیست
تمامی داستان های روایت شده واقعیست

عنوان وبلاگ نام داستانی از زویا پیرزاد است

مشهد

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ

مشهد ، حرم ... حال این روزهام 


آبان پارسال  یادتونه؟


  • Vafa 1192

مثلا انگیزه

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۰ ق.ظ

از ظهر تا الان که نق هام رو زدم سر "یکی" خیلی از خودم بدم اومد !!  حالا عماد یه چیزی گفته من چمه؟؟

از خودم بدم میاد انقدر مزخرف زندگی میکنم 

بیا از همین الان یه جور دیگه زندگی کنیم ! 

مشکل اینجاس که من شبا انگیزه میگیرم خب اون موقع هم که وقت خوابه صبح باز گند میخوره تو روحیه ام ...!

حالا ولش کن بگیریم بخوابیم شاید صبح زندگی یه جور بهتری شد ! 


حالا من قرص خوردم بعد قرنی میرم مشهد اونجوری نشه ،استاد ف چشه که جواب إیمیل منو نمیده !! شانس منه استاد پروژه م شد  دکتر ف !!!!

  • Vafa 1192

آشتی کنم با خودم

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۶ ب.ظ

کاش با خودم آشتی کنم

نقاشی کنم

داستان بنویسم

صبحا بزنم بیرون از این خونه

کاش حالم خوب شه ....

.

.

.

خیلی سخت جونم که تو این شرایط مهمونی میدم

مادرشوهر اینا با مشتقات خونه ما شام دعوتن ...

  • Vafa 1192

شدم کانون انرژی منفی

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۲ ق.ظ

به طرز احمقانه اییی از همه چی ناراضی ام .... خونه ایی که واسه چیدنش اووووون همه وسواس داشتم خیلی از چشمم افتاده . نمیدونم چیکار کنم خاص شه !!! فکر میکنم باید همه وسایل رو عوض کنم . از مبلمان گرفته تا فرشها !

فرشهاااا شاید به هرکی بگی  فرش تبریز 50رج طرح سالاری داری و دلت میخواد از فرشهای ترکیه بخری به سلامت عقلیت شک کنه ! پس شما با کمال میل میتونید به سلامت عقلی من شک کنین !!!


  + خیلی باید فانتزی باشه همسر آدم واسه تموم شدن یه ترم دانشگاه براش گل بخره و بلیط مشهد بگیره هتل رزرو کنه سورپرایز کنه !!!خاااک تو سر من چرا حالم خوووب نمیشه؟؟؟؟؟ چرا مشهد  که اااااااااییییییین همه دلم براش لک زده بود, ذوق زدم نمیکنه ؟؟؟


+ تو این مدت عماد کلی برام خرید کرده از لباس مجلسی بگیر تا بلیز و شلوار و روسری و..... اما برای هیچ کدوم ذوق ندارم انگار که نیست !


+ هیچ غلطی نمیکنم . به معنی واقعی هیییییییچ غلطی نمیکنم ....داستان نمینویسم کلاس نقاشی  رو نمیرم باشگاه ثبت نام نمیکنم از انجام کارهای خونه لذت نمیبرم ...

من ریکاوری نشدم ...

بعد دعوای اون شبم با عماد دیگه ریکاوری نشدم

برنگشتم به زندگی

رفتم تو کما

یه وقتهایی وسط دعوا به طرفمون چیزی میگیم که متلاشیش میکنه. من متلاشی شدم :(((((   . صبحا با هیچ انگیزه ایی بیدار نمیشم . با هیچ دوستی ارتباط ندارم . شاید بگم بخندم اما انگیزه م مرده ...


از همه بدتر این خونه ایی که توشم رو نمیتونم تحمل کنم ....

بنظرم قدیمی و بدترکیبه ....



خدایا شدم کانون انرژی منفی ....



حالم بده!

  • Vafa 1192

دیره

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۳۵ ب.ظ
الکترونیک 2  نه با 10 , با 15 شرش کم شد. مشکل واحدهای تابستون هم حل شد .... من بیکارم به معنی واقعی بیکار .... اما دستم نمیره داستان بنویسم .... حسش نمیاد نقاشی کنم .... میدونید چیه ؟ دیره دیگه !!!
  • Vafa 1192

چالش این من هستم

جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۸ ب.ظ

این همون چالش این من هستم  ؛) 

با یه کم حوصله ؛) 

  • Vafa 1192

Tiered

جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۰ ق.ظ

نگاه میکنم به عماد که خوابیده و فکر میکنم همسرم !!! فکر میکنم زندگی !!!فکر میکنم مشترک !!!


یک وقتهایی اونقدرها که باید قوی نیستم . 

  • Vafa 1192

کلکش رو بکن

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۰ ب.ظ

طاطان از بیمارستان مرخص شد و من بدجور به ایمان عادت کرده ام

عماد گفت وفا خوب باش

من میخوام خوب باشم اما نمیتونم . زیر بارش له شدم 

عماد گفت من دوست دارم، زندگیمون رو  دوست دارم . گفت وسط دعوا حلو خیرات نمیکنن وفا .

من حالم خوب نیس ولی 

دوتا مسکن خوردم و باز سرم درد میکنه گردنم  درد میکنه  

رفتیم شهربازی . طاطان نهار بیرون مهمون کرد . مادرشوهرم لباس خرید برام  من خواستم لبخند بزنم و خوشحال شم و تشکر کنم اما جاش فکر میکردم کی حوصله لباس داره؟ 

مامان گفت خاله واسه ثمین که واسه دکترا میخواد بره دانمارک مهمونی گرفته. من نخواستم جای ثمین باشم حتی نخواستم موفقیتش آپلود شه رو من .من فقط خواستم بخوابم.خواستم اون مهمونی رو نرم و بخوابم . 


پ ن :وقتی چیزی حالت رو بد میکنه کلکش رو بکن . کلک الکترونیک ٢ رو کندم 

  • Vafa 1192

عروس مرده

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۶ ب.ظ

شب بود .تو پنجره را باز کرده بودی .باد پرده ی پنجره را می تکاند . چراغ را که خاموش کردی،در را که بستی من یکهو پرت شدم توی چند ماه پیش . همان موقع که زندگی زیر یک سقف را شروع نکرده بودیم. چقدر این اتاق پر از حس عاشقانه بود.... روحم پر از حس عاشقانه شد ! تو هم انگار یک چیزهایت شده بود که دستت را شانه کردی بین موهایم . و هی بوسه پشت بوسه نشاندی روی پیشانی ام. انگار این حس ها را جا گذاشته بودیم اینجا . توی همین چند قدم در چند قدم . تو مثل سابق توی قلبم تپیدی و من چقدرررر دلم برای "تو ی آن روزها" تنگ شده بود . 

.

.

.

میدانید چیست ؟ برگردید و سر بزنید به مکانهایی که روزگاری پر از عاشقانه اش کرده اید . برگردید و چند نفس توی هوایش ریه تازه کنید ...این مکان ها پتانسیل آن را دارند که شما را یکهو پرت کنند توی همان حس و حال سابق .

 برگردید به آن "من عاشق " سابقتان . روزمرگی مثل عنکبوت میماند تا به خودتان بیاید بیگانگی تنیده دور رابطه تان ...



من این تکرار عاشقانه را مدیون ایمان هستم که با گریه هایش مجبورم کرد شب را  خانه مادرشوهرم بمانم برگردم به آن اتاق و یکهو  همه چیز زنده شود



  • Vafa 1192

اندر احوالات بچه داری !!!

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۵ ب.ظ

دیده بودین یه بچه به زن دایی ش وابسته باشه؟! 

الان دو روزه دارم بچه داری میکنم :/ !!! 

خواهرشوهرم که سر یک جراحت دو میلی متری انگشت اشاره عمل لازم شد ، همه مون انتظار داشتیم ایمان(پسر دو ساله ش ،) یه کم در نبودش اذیت کنه بخصوص که شوهر خواهرشوهرم هم به عنوان همراه بیمارستانه.  ولی خب این بچه یه بار مامان نگفته جاش من دستشویی هم میرم میگه "هپییییی" 

هپی ، یعنی من :/ ر حالی که اسمم نه "ه" داره نه "پ"  نه"ی" 

من-) ایمان بگو زن داییی

ایمان-) نن دایی 

من) زن دایی کو؟ منو نشون میده 

من با خوشحالی-) حالا بگو من کیم ؟؟ 

ایمان ^_^ ) هپیییییی !!!! 

من :| 

ولی دلم میخواد تپولوی لپوی سفیده بور کچلی خوشمزه رو بخورم :))))

  • Vafa 1192